۱۹ آذر ۱۳۸۱

صبح زود فردا عازم ماموريت ساري هستيم.
امروز فكر كنم با اين فرم نظرسنجي ها يه عده رو از خودم رنجوندم.به هر حال كار كاره ديگه.
مثل اينكه قراره شمال سيل بياد. در اين فصل جاده فيروزكوه خيلي قشنگه و سرد.
لينك آقاي نوسان رو هم اضافه كردم.

۱۷ آذر ۱۳۸۱

به لطف مجله شبكه و شركت كهكشان نور ما هم صاحبخونه شديم.
آدرس خونمون اينه : www.maaroof.com
البته هنوز توش اسباب اثاثيه نريختيم. تا جابجا شيم يه خورده طول ميكشه.

۱۰ تیر ۱۳۸۱

دارا و سارا فرهنگي هستند
توضيحات روابط عمومي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در مورد گزارش روزنامه همشهري
درباره دارا وسارا:
1-در گزارش ياد شده با اشاره به سابقه ساخت و عرضه اين عروسكها از زبان مدير عامل كانون به
مصاحبه با ايشان با راديو BBC اشاره شده كه اين مطلب به هيچ وجه صحت ندارد
2-قد عروسكهاي دارا و سارا در اين گزارش 25 سانتيمتر عنوان شده كه 35 سانتيمتر صحيح ميباشد.
3-حركتهاي اين عروسكها بر خلاف گزارش مورد اشاره ، نه تنها محدود نيستند ،بلكه در ناحيه هاي گردن ،
كمر، آرنج ،بازو و زانو قابليت حركت دارند.
4-جنس عروسكهاي سارا ودارا از پلاستيك معمولي نيست بلكه از موادPVC و ABS عالي با بوي
مطبوع توليد شده اند.
5-طراحي چهره و ساخت همه وسايل جنبي و لباسهاي اين عروسك ها توسط كارشناسان كانون صورت
پذيرفته است وتنها ساخت عروسكها را كشور چين انجام داده است كه اين امر در دنياي ساخت عروسك
امري طبيعي است و اكنون 80 درصد عروسكهاي دنيا در كشورهاي چين ،تايوان ،كره جنوبي و سنگاپور
توليد ميشود ونكته جالبتر اين است كه عروسكهاي باربي نيز در چين توليد ميشوند
6-شغل مادر سارا و دارا خانه دار عنوان شده است ،در حاليكه ايران خانم ،مادر
اين دو عروسك ،معلم جغرافيا است.

7-كانون در مورد جمع آوري عروسكهاي باربي نظر خاصي ندارد و در جريان تصميم و صلاحديد مسوولان
ذيربط قرار نگرفته است.
و اما توضيحات گزارشگر گزارش مذكور:
“ از عجايب ديار ما يكي هم اين است كه وقتي كسي يا نهادي پاسخگو شد به چيزي پاسخ ميدهد كه سوال
نبوده است،روابط عمومي محترم كانون نيز بر همين قاعده عمل كرده اند. اينكه قد سارا 15 سانتيمتر كوتاهتر
ذكر شده و يا يك حركت از تحركات عروسك ها جا افتاده و يا بوي مطبوع پلاستيك دارا و سارا از ياد
گزارش نويس ياد رفته است، به اندازه سفرهاي علمي آقاي قادري اهميت ندارد، واقعاً آيا بستن يك قرارداد با
شركتي چيني و خارج شدن 2 ميليون دلار از كشور 4 سال وقت نياز داشت . ... در آخر اينكه بايد تاسف
خورد از اينكه كارهاي به ظاهر ملي نيز ثمره اي نداشته و اشتغالي ايجاد نميكنند.
برخلاف گفته هاي مسوولان كانون، اين دوستان چندان در پي توليدكنندگان داخلي نبوده اند و كوششي هم در
جهت انتقال تكنولوژي عروسك سازي به ايران صورت نداده اند(يادمان باشد كه دارا وسارا داعيه ملي بودن
دارند ،يعني بايد به دست ايراني ساخته شوند) .
چقدر خوب بود كه مسوولين كانون به اين موارد پاسخ ميدادند و نه اينكه مادر سارا معلم جغرافي است نه خانه دار ! ”

۰۷ تیر ۱۳۸۱

من گنجي پنهان بودم،مي خواستم شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم. (حديث قدسي)
جزاي آنكه نگفتي شكر روز وصال
شب فراق نخفتي لاجرم زخيال
دگر به گوش فراموش عهد سنگين دل
پيام ما كه رساند مگر نسيم شمال
غزال اگر به كمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در كمند غزال
جماعتي كه نظر را حرام مي دانند
نظر حرام بكردند و خون خلق حلال
تو بر كنار فراتي ،نداني اين معني
به راه باديه دانند قدر آب زلال
به خاكپاي تو داند كه تا سرم نرود
ز سر بدر نرود همچنان اميد وصال
حديث عشق چه حاجت كه بر زبان آيي
به آب ديده خونين نوشته صورت حال
به ناله كار ميسر نميشود سعدي
وليك ناله بيچارگان خوشست ،بنال

۰۴ تیر ۱۳۸۱

۲۹ خرداد ۱۳۸۱

اين جام جهاني هم امسال عجب نقش متفاوتي نسبت به
جامهاي قبلي داره!!! هر چي پيش بيني كرده بوديم غلط
از آب در اومده!!!
يك توصيه:
خواهش مي كنم فيلم كاغذ بي خط را نبينيد!
من الان در حال ماموريتم.

۲۶ خرداد ۱۳۸۱

الان ساعت 1:33 نيمه شبه و من وارد بيست و نهمين سال زندگيم شدم
خدا كنه نميرم!!!!! تولدم مبارك
اوضاع كاملاً بحرانيه ، ولي همه چيز تحت كنترله!!!
خسته ام مثل هميشه
رزي هم تب جام جهاني گرفته ،همه تيمهاي محبوبش يكي يكي حذف شدند
و الان دوست داره تمام بازيكنان تيم سوئد به مرگ عجيبي دچار بشن تا
ديگه اونطوري اشكهاي باتيستوتا را در نيارند.

۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۱

روزانه:
- فردا صبح براي ماموريت اداري و غير اداري عازم قم ، بروجرد ، اراك و قائمشهر هستم. تا جمعه ...
- امروز مطالب جالبي در ضميمه روزنامه همشهري بود در مورد بهشت زهرا !!!
خلاصه هايي از اون رو در اينجا ميارم:
در سالهاي دور، مسگرآباد ، امامزاده عبدالله وچندين امامزاده پيرامون تهران ، محلهايي براي دفن
اموات شهر تهران و حومه بودند.اما در سال 1345 اولين تمهيدات جهت شكل گيري گورستان
مستقلي به نام بهشت زهرا شكل گرفت، تا اينكه در تاريخ 25 تير ماه 1349 اولين متوفي به نام
مرحوم "محمدتقي خيال" در قطعه يك ،رديف يك و شماره يك به خاك سپرده شد.
بهشت زهرا در مجموع به 163 قطعه تقسيم شده كه از اين بين 14 قطعه به دفن اجساد شهدا،
يك قطعه مخصوص به هنرمندان و نام آوران ،يك قطعه مخصوص كودكان ، 25 قطعه به انجام
امور اداري، پاركينگ ، پارك و فضاي سبز و 120 قطعه به دفن اموات شهروندان تهراني
اختصاص يافته است .
روزانه 120 تا 140 متوفي وارد سايت كامپيوتري بهشت زهرا ميشود كه شايعترين علل فوت بين
اين افراد مربوط ميشود به ايست قلبي،سكته قلبي و سكته مغزي. تعداد كل فوت شدگان سال هشتاد ،
44557 نفر است كه از اين تعداد 24583 نفر مرد و 16677 نفر زن و 3297 نفر نوزاد هستند
كه بيشتر تعداد دفن شدگان از نظر سني مربوط به سن 65 سال به بالا ميباشد و اين رقم در حدود
21559 نفر است و كمترين تعداد مربوط به گروه سني 5 تا 9 سال است كه اين رقم در حدود 295
نفر ميباشد.همچنين بيشترين متوفي از نظر مناطق شهرداري تهران ، مربوط به منطقه 4 و كمترين
آن مربوط به منطقه 22 است و از لحاظ شغل كمترين تعداد كل دفن شدگان مربوط به قشر دانشجو و
بيشترين آن مربوط به خانه دارهاست.
خب فعلا اطلاعات فوتي بسه ولي بعدا يه خورده هم راجع به قيمت قبر مينويسم !!! اونم جالبه .

۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۱

يأس فلسفي:
وقتي كار بر روي چيزي را آغاز ميكنيد،همواره جريان مخالفي در برابر شما وجود خواهد داشت.
اگر بتوانيد ا زدشواريهاي نخستين عبور كنيد، آن جريان مخالف تقويت خواهد شد.بايد از اين امر
بهره بگيريد.
ميل به جلب رضايت تمام مردم دنيا ،باعث پيشرفت نمي شود.تنها ميان حالان، دراين امر موفق
ميشوند و حتي همين هم مشروط به قربانيهاي شخصي بسيار است. نيز نفرت يا بيزاري ازكسي كه
شما را دوست ندارد ، شما را پيش نخواهد برد.مطمئن باشيد كه اين نيز بخشي از كار است .
از انرژي جريان مخالف براي پرورش اراده خود استفاده كنيد تا در آنچه مي كنيد ،عميقتر و
جديتر باشيد. آنرا بپذيريد.
در همين حال اگر اين جريان شما را از راه خود جدا كرد ،بخاطر آن است كه اين راه مناسب
شما نيست. در اين صورت ،تنها دست خود خداوند مي توانسته اين جريان مخالف را خلق كرده باشد.

۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۱

يه گزارش درباره آمار ايرانيان در آمريكا و ژاپن
روزانه:
هميشه بايد يه اتفاق بيافته كه ياد بگيريم كار اصولي يعني چي؟
بعد از اون ماجراي وحشتناك پارك شهر ،ياد گرفتن تو درياچه مصنوعي پارك ملت
موقع سوار شدن مسافرا تو قايق ،بهشون جليقه نجات بدن . مرحبا به مسوولان سختكوش
شهرداري ...!
بيچاره اون كركس(لاشخور) فلك زده باغ وحش پارك ملت كه يه دستشو(بالشو) از دست
داده و با وضعيت اسفناكي فقط ميتونه يه بالشو باز كنه. آدم دلش به حال اون عظمت از
دست رفتش ، كباب ميشه. بقيه پرنده ها هم كه اغلب يكي دوتا از انگشتاي پاشونو از دست
دادن وميلنگن . كسي نيست به داد اينا برسه ؟ آي جبهه سبزيا ...

۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۱

يأس فلسفي:
اگر از چيزي ناراضي هستيد- حتي كار خوبي كه مايليد انجام دهيد ، امانتوانسته ايد- همين حالا
از آن دست بكشيد.
اگر چيزي خوب پيش نمي رود ، فقط دو توضيح براي آن وجود دارد : يا مقاومت شما آزموده
مي شود و يا بايد جهت خويش را تغيير دهيد.
براي آنكه بفهميد كدام يكي از دو فرض متضاد بالا صحيح است ، از سكوت و نيايش استفاده كنيد.
اندك اندك همه چيز به گونه غريبي روشن ميشود تا اينكه قدرت كافي براي گزينش مي يابيد.
هنگامي كه تصميم گرفتيد ، راه دوم را كاملاً فراموش كنيد و پيش برويد چون خداوند ، پروردگار
شجاعان است.
دومينگوس سابينو مي گويد :همه چيز به بهترين چيز تبديل ميشود.اگر چيزي خوب پيش نمي رود
به خاطر آن است كه هنوز به پايان آن نرسيده ايد.

روزانه :
الان داره فوتبال بين رئال و لوركوزن پخش ميشه. فعلاً 2-1 به نفع رئال هست. فقط كاش خياباني گزارش نمي كرد.

۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۱

و اما بعد از مدتها يأس فلسفي:
سقراط فيلسوف را همواره مشغول قدم زدن در بازار اصلي شهر مي ديدند.
يك روز ،يكي از شاگردانش پرسيد : استاد از شما آموختيم كه يك حكيم ، زندگي ساده دارد.
شما حتي يك جفت كفش از خود نداريد.
سقراط پاسخ داد: درست است.
شاگرد ادامه داد : با اين حال هر روز شما را در بازار شهر و در حال تحسين كالاها
مي بينيم. آيا اجازه مي دهيد پولي جمع كنيم تا بتوانيد چيزي بخريد؟
سقراط پاسخ داد: هر چه را كه ميخواهم دارم . اما عاشق اين هستم كه به بازار بروم
تا ببينم آيا بدون انبوه اين چيزها ،همچنان خشنود خواهم ماند؟

روزانه:
-فكر ميكنم وقت اون رسيده كه سيماي لاريجاني تحول عظيمي در پخش آگهي هاي تبليغاتي
ايجاد كنه. اينقدر شعر با قافيه هاي آبكي و زوركي به خوردمون داده كه داريم خفه ميشيم.
اينقدر بعد از هر تبليغي صداي خنده هاي مصنوعي شنيديم كه نمي فهميم ما داريم برنامه طنز
نگاه مي كنيم يا تبليغات يه شركتو.اينقدر تبليغ يه محصولو به طور مستقيم تو چشامون كرده
كه داريم كور ميشيم. (براي لاستيك حتما بايد ميخا فرار كنن و براي يه نوشيدني حتما يه نفر
بايد توي كوير بميره از تشنگي و براي تبليغ پودر لباسشويي خانم خونه بايد خورش بريزه رو شوهرش)
آخه بابا يه فكر جديد، ايده هاي جديد. اينكه نشد تبليغات ، يه خورده مختونو بكار بگيريد .

- راستي روز جهاني تولد سامي هم مباركه! (24 ارديبهشت)

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۱

آخ كه چقدر اين فوتبال ديروز (پرسپوليس-استقلال) مسخره بود. نه تنها بازيشون افتضاح بود ،
بلكه بدتر از اون اينكاراي لوسبازيشون براي نشون دادن دوستي بين دو تيم ، حال آدمو بد ميكرد.
هي با هم روبوسي كنن و هي شوخي كنن و مثلاً بگن ما خيلي دوستيم!
خوب شد اون كارت قرمز نيكبخت ، جنجالش ادامه پيدا نكرد وگرنه به هم نشون ميدادن كه چقدر
دوستن !!! تا كي اين لوسبازيها ادامه پيدا ميكنه، خدا داند..

۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۱

بالاخره بعد از نزديك به دو هفته ، كار پيدا كردن خونه و اسباب كشي به خونه جديد
تموم شد و تازه اينجا يه سروساموني پيدا كرديم. خيلي وقت شده كه به وبلاگها سري
نزدم و اميدوارم دوباره بتونم در هر دو جبهه وبلاگ خودم و وبلاگ تخصصي كامپيوتر
فعاليتي بكنم. فعلا كه خسته ام و خوابم مياد.

۳۰ فروردین ۱۳۸۱

فرشيد جان
ديروز تعجب نكردي ،توي مراسمي كه به ياد تو برپا شده بود اينهمه غريبه هاي آشنا ديدي، اينهمه دوستاي
از ياد رفته، چه اونايي كه اومده بودن چه اونايي كه نيومده بودن و از راه دور تازه ياد تو افتاده بودن.
براي چي گريه مي كرديم و بغضامون تركيده بود؟ عذاب وجدان داشتيم ؟ از چي؟ از اينكه چرا از فرشيد
خبر نگرفته بوديم؟ چرا سالها و ماهها يادش نيفتاده بوديم ؟چرا اينجا يادت ميكرديم،چرا اينجا كه همه بودن
و تو نبودي؟
فرشيد جان
ديدي،ديدي همه مايي رو كه نتونسته بوديم مدتها ازت خبري بگيريم، وقتشو نداشتيم،آدماي مهمي شده
بوديم،حتي وقت پنج دقيقه تلفن زدن هم نداشتيم، چند ساعتي رو تونستيم بياييم اونجايي كه خودت نبودي،
به يادت باشيم. اي واي ...
فرشيد جان
دل پُري دارم ، ميدونم كه قصه تو ،قصه تكرار شدنيه . مدتها بي خبري و يكباره شنيدن هجرت يك دوست.
واقعاً اينطوريه؟ خيلي سخته باورش !
تا كي مي خواهيم منتظر بمونيم كه از يه دوست احوالي بپرسيم،چقدر وقت ميگيره؟ تا كي مي خواهيم بعد از
رفتن دوستامون، هي دفتر خاطراتمونو مرور كنيم، عكسامونو ببينيم و اشك بريزيم؟ تا كي بهانه هامون وقت
نداشتن و كار و مشغله و زندگي و هزار تا چيز ديگه اس؟
دارم داد مي زنم ،داد از دست خودم ،از دست همه .بابا زور داره آخه ، ما زنده ايم ،اينجا ،همه، ولي وقت
نداريم، حتي واسه يه احوالپرسي ساده . از چند نفر از اون دوستايي كه سالهاي گرونقيمتي رو باهاشون
گذرونديم و به بهاي كمي داريم از دستشون ميديم ، خبر داريم؟ خيلي از سرنوشتهاي ما در اون چند سال
دوستيها رقم خورد و شكل گرفت. اونا رو عزيز بدونيم.
فرشيد جان
باز اميدوارم كه اين تلخْ سرنوشتِ رقم خورده تو ،تلنگر سنگيني باشه براي همه از ياد رفته ها ،
همه به ياد مونده ها ، بي خبرا و با خبرا و هم براي منِ عذابْ وجدان گرفته غافل .
روح اهوراييت شاد.
جمعه : سي فروردين هشتادو يك

۲۰ فروردین ۱۳۸۱

اين مطلب با خوندن چندتايي از وبلاگهاي تخصصي در زمينه كامپيوترو اپتومتري و هيدرولوژي و ...
به نظرم اومد:
پيشنهاد ميكنم با توجه به تعداد زياد وبلاگنويسان و حضور افراد مختلف با تخصصهاي
مختلف ،نسبت به ايجاد وبلاگهاي تخصصي در رشته هاي گوناگون ،اقدام شود.
با توجه به وجود وبلاگهايي مانند عينك ، هيدرولوژي و... كه واقعا مطالب خواندني هم
براي علاقمندانشان دارند و توجه به اين نكته كه يكنفر به تنهايي نميتواند جمع آوري و
تايپ مطالب علمي را انجام دهد ، تشكيل گروههايي در هر زمينه ميتواند به تداوم و
شكل گيري وبلاگ تخصصي كه نقش خبرنامه هاي علمي را هم بازي ميكند ، كمك كند.
يأس فلسفي:
راهبان ذن هنگام مراقبه جلو صخره اي مي نشينند و مي گويند:
حالا صبر مي كنم تا اين صخره كمي رشد كند.
استاد مي گويد:همه چيز در پيرامون ما مدام در تغيير است . هر روز خورشيد بر
جهان تازه اي مي تابد. آنچه ما "معمول" مي ناميم ، سرشار از پيشنهادها و
فرصتهاي جديد است .اما ما نمي فهميم كه هر روز با روزهاي ديگر متفاوت است.
امروز،جايي ،گنجي منتظر شماست.شايد لبخندي گذرا باشد ،شايد يك پيروزي
عظيم... مهم نيست.زندگي از معجزات كوچك و بزرگ ساخته شده. هيچ چيز
كسل كننده نيست،چون همواره در تغيير است .كسالت در اين دنيا جايي ندارد.
تي.اس.اليوت شاعر نوشته:
بزرگ راههاي بسيار را بپيماي
به خانه ات بازگرد
و همه چيز را گويي براي نخستين بار بنگر.


روزانه:
با توجه به همه حرفهاي قشنگ بالا احساس ميكنم چقدر روحم درد ميكنه!

۱۸ فروردین ۱۳۸۱

روزانه:
اگه يه مرگ فوري وآني دوست دارين، اگه ميخواين براحتي سكته كنين،
فقط كافيه سوار قطار درجه يك اتوبوسي ساري-تهران بشين. آدم ته دره هاي
هراز رو ترجيح ميده به اين قطارنشيني مرگ آور!!!
راستي اينم عكس سد كه پريروزا نوشتم

اطلاع رساني:
با اجازه دنياي كارتون و مجله كيهان كاريكاتور
"... در مورد كشور نپال اولين چيزي كه به ذهن مي رسد تصوير شرپه ها(بازماندگان نسل
تبتي ها )،ارتفاعات با شكوه هيماليا و زندگي سخت ساكنان كوهستان است.تنها چيزي كه
شايد هيچگاه به ذهن خطورنكند ،طنز باشد. اما واقعيت اين است كه طنز در زندگي مردم
نپال نقش موثري را ايفا ميكند،بطوريكه اين كشور هر ساله يك هفته از ماه أگوست را به
بزرگداشت طنز،هزل و كمدي اختصاص داده است.
جشنواره گاو در نپال 500 سال پيش به هنگامي كه پادشاه وقت مي خواست وسيله اي
براي تسكين همسرش كه در غم از دست دادن فرزندشان داغدار بود ، پيدا كند، بنيان
گذاشته شد.بدستور او همه خانواده هايي را كه به مصيبتب نظير خانواده سلطنتي دچار
شده بودند ،به قصر آوردند تا به ملكه نشان دهند كه او در غمش تنها نيست. اما حاضرين
يك كار بهتر ديگري هم انجام دادند و آن آوردن گاو به همراه خودشان بود .چون مردم
منطقه اعتقاد داشتند كه تنها شاخ گاو ميتواند دروازه هاي بهشت را باز كند.آنهايي كه
گاو نداشتند به صورت خود ماسك زدند و بدستور شاه ،جمعيت حاضر شادي كنان به
حضور ملكه رسيدند.
امروزه جشنواره گاو به مردم اين منطقه اجازه مي دهد تا مسوولان خود را براي چند
روز مسخره كنند يا به هياتهاي مختلف درآمده ،در خيابانها به اجراي حركات طنزآميز
بپرذازند در طول جشنواره مسابقات ونمايشگاههاي كاريكاتور و تئاتر نيز برگزار ميشود.."

۱۴ فروردین ۱۳۸۱

ياس فلسفي:
در اينجا ياس فلسفي موجود نيست !
روزانه:
الان دارم از قايمشهر در يك كافي نت update ميكنم .
جاتون خالي ديروز براي سيزده بدر كنار سد شهيد رجايي رفتيم و بواسطه اشنايي
با مسوول سد يه بازديد علمي هم از داخل خود سد كرديم با توضيحات كامل .
جاي سامي خالي !

۱۰ فروردین ۱۳۸۱

با اجازه سينا

با تو ديشب تا كجا رفتم.
تا خدا و انسوي صحراي خدا رفتم.
من نمي گويم ملايك بال در بالم شنا كردند.
من نمي گويم كه باران طلا آمد،
با توليك اي عطر سبز سايه پرورده،
اي پري كه باد مي بردت
از چمنزار حرير پر گل پرده،
تا حريم سايه هاي سبز
تا بهار سبزه هاي عطر
تا دياري كه غريبيهاش مي آمد بچشمم آشنا،رفتم.
پابپاي تو كه مي بردي مرا با خويش،
-همچنان كز خويش و بيخويشي-
در ركاب تو كه مي رفتي،
هم عنان با نور،
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حيراني،
سوي اقصا مرزهاي دور،
-تو قصيل اسب بي آرام من،تو چتر طاووس نر مستم
تو گراميتر تعلق،زمردين زنجير ز هر مهربان من-
پا بپاي تو
تا تجرد، تا رها رفتم.

غرفه هاي خاطرم پر چشمك نور و نوازشها
موجساران زير پايم رامتر پل بود.
شكرها بود و شكايتها،
رازها بود و تامل بود.
با همه سنگيني بودن،
و سبكبالي بخشودن،
تا ترازوئي كه يكسان بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم.
چند و چونها در دلم مردند.
كه بسوي بي چرا رفتم.

شكر پر اشكم نثارت باد.
خانه ات آباد اي ويراني سبز عزيز من،
اي زبر جد گون نگين خاتمت بازيچه هر باد
تا كجا بردي مرا ديشب،
با تو ديشب تا كجا رفتم.

مهدي اخوان ثالث
ياًس فلسفي:
(يه توضيح كوتاه در مورد اين قسمت بدم كه وبلاگ عمومي فكر نكنه سينادچار ياًس فلسفي شده. منظور اين قسمت نوشتن چيزايي كه مربوط به
خودم نيست ولي از ديد ادبي يا فكري قابل توجهند.) و اما ياًس فلسفي امروز :

استاد مي گويد:
-دو خدا وجود دارد.خدايي كه استادان دانشگاه درباره او به ما مي آموزند و خدايي
كه خود به ما مي آموزد. خدايي كه مردم هميشه درباره اش صحبت مي كنند و
خدايي كه خود با ما سخن مي گويد.خدايي كه هراسيدن از او را آموخته ايم و
خدايي كه از عطوفت با ما سخن مي گويد.
دو خدا وجود دارد.خدايي كه در بلنداست و خدايي كه در زندگي روزمره ما حضور دارد.
خدايي كه از ما ميطلبد و خدايي كه قرضهاي ما را مي بخشد. خدايي كه ما را با آتش دوزخ
تهديد ميكند و خدايي كه بهترين راه را به نشان ما مي دهد.
دو خدا وجود دارد.خدايي كه ما را زير بار گناهانمان خرد مي كند وخدايي كه با عشق خويش
ما را آزاد مي سازد.

روزانه:
امروز از داخل شركت دارم وبلاگو بروز ميكنم.اونم تو چه وضعيتي!
شركت نيمه تعطيل براي رنگ كاريه ،همه چيز وسط اتاقه ، بوي رنگ داره
خفم ميكنه و فقط براي اينكه ممكنه يه مشكلي در ساختمونهاي ديگه پيدا بشه ،
من و يكي دو نفر ديگه از صبح اينجا علافيم (الافيم). اين صداي سمباده زدن
ديوارها هم كنار گوشم خيلي قشنگه و آرامش بخش!
الان هم از بين 2 تا ميز بهم چسبيده و بدون صندلي سعي ميكنم بروز شم !

۰۱ فروردین ۱۳۸۱

يأس فلسفي:
بابا روز اول سال نو كه آدم يأس فلسفي نميگيردش. باشه براي بعد.
روزانه :
1- سال نو بر همه مبارك
چقدر در راديو و تلويزيون ما معلومه سال جديده ! سال نوي اوناهم مبارك!

۲۹ اسفند ۱۳۸۰

يأس فلسفي:
استاد مي گويد:
زماني كودك بوديد و يكي از نخستين چيزهايي كه در زندگي آموختيد،گريستن بود،
چون گريستن بخشي از زندگي است ،هرگز از ياد نبريد كه آزاديد ونشان دادنِ
احساساتتان شرم آور نيست.
فرياد بزنيد،با صداي بلند هق هق كنيد،هر چقدر كه مايليد ، سر وصدا كنيد.چون
كودكان اينگونه مي گريند و آنان سريعترين راهِ آرامش بخشيدن به قلبشان را
ميشناسند.
هرگز متوجه شده ايد كه كودكان چطور از گريستن دست مي كشند،چون چيزي
حواسشان را منحرف مي كند. چيزي آنها را به سوي ماجراي بعدي فرا مي خواند.
كودكان خيلي سريع از گريستن دست مي كشند.
و براي شما نبز اينگونه خواهد بود، تنها اگر همچون كودكان بگرييد.

۲۴ اسفند ۱۳۸۰

يأس فلسفي:
همه ما نگران عمل كردن ،انجام كار ، حل كردن مشكلات و تامين ديگرانيم.همواره
مي كوشيم برنامه اي بريزيم ، نتيجه ديگري بگيريم و چيز ديگري كشف كنيم .
در اين ماجرا هيچ چيز نادرستي وجود ندارد،هر چه باشد اينگونه است كه جهان را
مي سازيم و تغيير مي دهيم.
اما عمل نيايش نيز بخشي از زندگي است.
گاهي باز ايستادن ،گريختن از خويشتن و خاموش ايستادن در برابر كيهان.
زانو زدن با جسم و روح .بي خواستن چيزي ،بي انديشيدن ، بي حتي سپاسگزاري
به خاطر چيزي.تنها تجربه گرماي عشقي كه ما را احاطه مي كند. در اين لحظه ها
شايد اشكهاي غيرمنتظره اي ظاهر شوند...اشكهايي كه نه به شادي فرو مي ريزند و نه به اندوه.
از اين پديده شگفت انگيز نشويد. اين يك عطيه است.اين اشكها روح شما را پاك مي كنند.

روزانه :
با اجازه همگي ما فردا شب عازم مشهد هستيم و چند روزي تارك لاگستان. خسته ام.
حتما نياز به يك سفركه روح گذشته در اون جاري باشه ، دارم. بي فكر كردن راجع به چيزي.
نه سِرورهاي درمان ، نه مِيل سِرور بابك ،نه پروكسي سرور ، نه مشكل كندي شبكه مالي ،
نه بحثهاي بي اساس راجع به حقوق و مرخصي و تاخير و غيبت و...خودم باشم و خودم.
گرچه بعضيها قشنگي اين سفر رو با بي فكري و بي مسووليتي خودشون ناقشنگ كردن
ولي هرچي باشه سفر مشهده ديگه. ما مخلصشيم !

اطلاع رساني:
اگه حوصله داشتيد به اينجاها هم يه سري بزنيد:
http://www.purmusaa.tapesh.com/photo2.html
http://www.purmusaa.tapesh.com/favorite_links.html


۲۳ اسفند ۱۳۸۰

يأس فلسفي:
ميلتون اريكسون مبتكر روش درماني جديدي است كه بر هزاران پزشك در ايالات متحده
تاثير گذاشته است.وقتي دوازده ساله بود، دچار فلج اطفال شد.ده ماه بعد،شنيد كه پزشكي
به پدرو مادرش گفت: پسرتان شب را تا صبح دوام نمي آورد.
اريكسون صداي گريه مادرش را شنيد.فكر كرد:كه ميداند؟ شايد اگر شب را دوام بياورد،
مادرم اينطور زجر نكشد. و تصميم گرفت تا سپيده دم روز بعد نخوابد. وقتي خورشيد بالا
آمد به طرف مادرش فرياد زد:آهاي ،من هنوز زنده ام!
چنان شادي عظيمي در خانه در گرفت كه تصميم گرفت هميشه تلاشش را بكند كه يك
شب ديگر، درد و رنج خانواده اش را عقب بياندازد.
اريكسون در سال 1990 در 75 سالگي در گذشت و از خود چندين كتاب مهم درباره
ظرفيت عظيم انسان براي غلبه بر محدوديتهايش به جاي گذاشت.

روزمرّگي :
از عجايب اينكه ،علي دايي نامش در تركيب جديد تيم ملي نيست.
البته بنا به گفته خودش با صلاحديد خودش با مربي جديد تيم ملي
صحبت كرده و فعلاً در تركيب قرار نمي گيرد. باور كرديم!

اطلاع رساني:
اطلاع مورد نظر در دسترس نمي باشد!
!No information to view

۱۸ اسفند ۱۳۸۰

يأس فلسفي:
در برخي سنتهاي جادو ،شاگردان يك روز ازسال يا در صورت ، سراسر يكي از
تعطيلات آخر هفته را به برقراري ارتباط با اشياي درون خانه شان اختصاص مي دهند.
هر شئ را لمس مي كنند و با صداي بلند مي پرسند :واقعاً به اين احتياج دارم ؟
كتابها را از درون قفسه بيرون مي آورند:آيا هرگز اين كتاب را دوباره مي خوانم؟
هر شئ يادگاري را بررسي مي كنند: آيا هنوز لحظه اي را كه اين شئ به يادم
مي آوردم ،مهم مي دانم؟
تمام قفسه ها را باز مي كنند : از آخرين بار كه اين لباس را پوشيدم چقدر مي گذرد؟
واقعاً به آن احتياج دارم؟
استاد مي گويد: هر شئ انرژي خودش را دارد . اگر بكار نروند،در خانه، به آب راكد
تبديل مي شوند: جاي مناسبي براي جوندگان و پشه ها .بايد مراقب باشيد و بگذاريد
انرژي آزادانه جريان يابد.اگر كهنه ها را نگه داريد ، تازه ها جايي براي تجلي خويش نمي يابند.

روزمرّگي :
ديروز(جمعه) با سامي و شهريار به جشن درختكاري از طرف جبهه سبز رفتيم
كه حدوداً 500 نفر اومده بودن.يه تپه از تپه هاي "تلو" رو درخت كاشتيم. به گروههاي
5 نفره تقسيم شديم و با يه بيل و 2 گالن به درختكاري مشغول شديم.
اونم چه درخت كاشتني ، گودالها كه از قبل آماده شده بودن و زحمتشو كشيده بودن.
ما فقط خودمونو كشتيم با پا ، خاكهاي كنار نهال را محكم كرديم و 2 قُلُپ آب پاشون ريختيم. خدا قوت !

اطلاع رساني:
مي خواهيد بدونيد هر چيزي چطوري كار ميكنه ؟ يه سري به سايت
www.howstuffworks.comبزنيد.
الان با ديدن اين حتماً چند نفري هستن كه ميگن: اينم خودشو كشت با اين يه دونه سايت كه بلده،
ولي ببينيد لذت ميبريد.

۱۴ اسفند ۱۳۸۰

يأس فلسفي:
مريم مقدس با عيساي نوزاد در آغوشش روي زمين آمد تا از صومعه اي بازديد
كند.راهبان خوشحال به صف ايستادند تا به بانوي مقدس و عيسي مسيح اداي
احترام كنند،يكي ازآنها شعر خواند،ديگري تصاوير زيبايي از كتاب مقدس رانشان
داد ،راهب ديگري نام تمامي قديسان را از بر خواند.
در انتهاي صف راهب فروتني ايستاده بود كه هرگز فرصت آموختن از خردمندان
دوران خود را نيافته بود.والدينش مردمي ساده بودند كه در سيرك سيار كار
ميكردند.وقتي نوبت به او رسيد، راهبان ديگر ،هراسان از اينكه او به تصويري
كه ازآن صومعه ارائه كرده بودند، آسيب برساند ،خواستند مراسم اداي احترام را
تمام كنند.اما او هم ميخواست عشقش را به مريم مقدس نشان دهد. شرمگين،
همچنان كه نگاه سرزنش بار برادرانِ ديگر را احساس ميكرد ،چند پرتقال از
جيبش بيرون آورد و شروع كرد به بالا و پايين انداختن آنها ... وهمينطور
كه در سيرك از والدينش آموخته بود ،تردستي كرد.
تنها آن هنگام بود كه عيساي نوزاد لبخند زد وبا خوشحالي كف زد و مريم
مقدس بازوي خود را تنها به سوي آن راهب فروتن گشود و اجازه داد اندكي
فرزندش را در آغوش گيرد.

روزمرّگي :
بابا ،اين خودروي ملي ما رو كشت. اين سمند ملي رو يه خورده بيشتر تحويل
بگيرين. صبح وشب توي تلويزيون، خبر از ساخت اين خودروي تمام ملي
85% ساخت داخلي است. با يك قيمت مناسب كه تهيه اونو براي هر خانواده
ايراني سهل و راحت كرده. مگه 13 ميليون تومان هم رقميه كه اين همه سر
و صدا ميكنين. حداقل يه خودروي ملي دارين. نـــــــــه ؟

امشب در اخبار شبكه 3 نمايشگاهي از آثار نقاشي روشندلان رو نشون ميداد
كه واقعاً من يكي شرمنده شدم.
با اين تن سالم يه هنر نداريم.هنر كه پيشكش ،قدر همين سلامتي رو هم نميدونيم.
اينقدر با احساس از رنگ حرف ميزدن كه آدم باورش نميشد كه رنگو تا حالا
نديدن. يعني ميشه؟ يكيشون ميگفت صداقت به رنگ سبزه و اون يكي ميگفت
سفيده. زيبايي رو با رنگهاي آبي و سبز توصيف ميكردن و ... .
يه خورده خودت خجالت بكش. كمتر بنال!

اطلاع رساني:
- (به نقل از مجله فيلم 282): نمايشگاه اينترنتي عكسهاي "موج مرده"
مجموعه عكسهايي از پشت صحنه فيلم "موج مرده" ابراهيم حاتمي كيا با
عنوان "دوربين سوم" در سايت خانه عكاسان ايران به نمايش گذاشته شد.
به آدرس : www.iranipc.com

- مستند 45 دقيقه اي "قريه من " سفري است به روستاي قرقرك كه آرامگاه
فريدون فروغي در آن قرار دارد .در اين مستند كه درباره فروغي است ،
ضمن گفتگو با خانواده و دوستان وي تلاش شده تا تصويري تازه تر از اين
خواننده محبوب دهه 1350 ارائه بشود.در اين فيلم علاوه بر پخش آثاري از
فروغي ،واروژان و اسفنديار منفردزاده ،از اشعار فروغ فرخزاد نيز استفاده
شده است. فيلم كار مهران زينت بخش ميباشد.
يأس فلسفي:
كاشف سفيدپوستي در قلب آفريقا ،نگران رسيدن به مقصد به باربرانش
دستمزد اضافه اي پيشنهاد كرد تا سريعتر بروند.تا چند روز باربران تندتر
حركت كردند. اما يك روز بعد از ظهر ناگهان همه آنها بارشان را زمين
گذاشتند و نشستند .اين بار هر چه به آنها پول بيشتري وعده داد ، حاضر
نشدند حركت كنند. وقتي سرانجام كاشف ازآنها پرسيد چرا اينچنين رفتار
ميكنند،پاسخ دادند :
آنقدر تند آمده ايم كه ديگر نمي دانيم چه مي كنيم.بايد صبركنيم تا روحمان
به ما برسد.

۰۴ اسفند ۱۳۸۰

يأس فلسفي:
استاد مي گويد:
-اراده : اين چيزي است كه مردم زمان درازي در مورد آن ترديد داشته اند:
"چه كارهايي را به خاطر بي ارادگي انجام نداده ايم و چه كارهايي را به
خاطر خطرناك بودن آنها؟"
مثالي در مورد آنچه به اشتباه فقدان اراده پنداشته ميشود،
"صحبت با بيگانه ها"ست. چه يك مكالمه ،يك برخورد ساده يا يك گفتگوي
عممي باشد،بندرت با بيگانه ها صحبت ميكنيم و هميشه ميگوييم:
اينطور بهتر است.
بدين ترتيب در پايان نه ياري رسانيم و نه زندگي ياريمان ميكند.
اين فاصله ،ما رامهم و با اعتماد به نفس مي نماياند.اما در حقيقت مانع آن
ميشويم كه آواي فرشته مان از راه واژه هاي ديگران تجلي يابد.

روزمرّگي :
پريشب به خاطر موتورسواري جماعتي رو زابراه كرديم.
حكايت اينه كه ما صاحب يه موتور شديم ولي از اونجا كه گواهينامه نداريم
هر بار كه موتورو بيرون ميبريم بايد به چند خانواده خبر رسيدن به مقصد و
سالم بودنمونو در هر قسمت از مسير اطلاع بديم. خونه دوستمون رسيديم به
داداشمون زنگ زديم كه رسيديم. از خونه دوستمون، خونه اون يكي رفتيم
به داداشمون و دوستمون زنگ زديم كه رسيديم. اگه يه جا ديگه بعدش ميرفتيم
همينطور بايد سلسله مراتبي به داداشمونو و دوستمونو و اون يكي دوستمون
زنگ ميزديم. بابا اين كه نشد زندگي. يا ماشين زيرت ميگيره يا خودت ميري
زير ماشين يا نميري زير ماشين. پس يك سوم احتمال زنده موندنمون هست.
حيف كه بايد موتورو بفرستيم شمال.جاش چقدر خاليه...

اطلاع رساني:
اين دو تا سايت براي كساني كه به مسافرت و جاهاي ديدني علاقمندند:
1-http://www.mediatour.qc.ca
2-http://www.virtualtourist.com

۰۳ اسفند ۱۳۸۰

از امروز قصد دارم ساختار وبلاگمو تغيير بدم،جوريكه همه چيزي بشه توش
پيدا كرد.ساختار جديد به اينصورت است كه يادداشتهاي هر روز شامل سه
بخش خواهد بود:
1-يأس فلسفي : شامل هر چيزيه كه به نظر خودم دلنشينه! (اعم از شعر،سخن،تكه داستان و ...)
2-روزمرّگي : نوشته هايي مربوط به همان روز يا يادداشتي از خودم.
3-اطلاع رساني : هر گونه مطلب علمي ، فرهنگي و ... بدرد بخور.
در اولين فرصت وبلاگو به روز ميكنم.

۲۷ بهمن ۱۳۸۰

در دوراني كه سنت اگزوپري نويسنده به عنوان خلبان هواپيماي پستي در
صحرا خدمت ميكرد ، يكبارهمراه دوستانش در فرودگاه جمع شدند،چون يكي
از كارگران مراكشي مي خواست به شهر زادگاهش برگردد. توانستند هزار
فرانك برايش جمع كنند. يكي از خلبانها كارگر را تا كازابلانكا رساند و پس
از بازگشت ، ماجرا را چنين تعريف كرد:"همين كه رسيديم،شام را در بهترين
رستوران صرف كرديم،انعامهاي سخاوتمندانه اي پرداخت و پول نوشيدني همه
را همه را داد. با پولي كه مانده بود، براي كودكان روستايش اسباب بازي خريد.
اين مرد هيچ شم اقتصادي ندارد."
سنت اگزوپري پاسخ داد: برعكس،او خوب ميدانست بهترين سرمايه هاي جهان
انسانها هستند.با اينگونه خرج كردن ،توانست دوباره احترام هموطنانش را به
دست آورد كه بعدها به او كار ميدادند.سرانجام فقط يك برنده ميتواند چنين بخشنده
باشد.

۲۳ بهمن ۱۳۸۰

الان در شركتم. با اينكه نبايد وقت شركتو براي اينكار صرف كرد
ولي يه لحظه چون احساس كردم
"آن دورها آوايي است ... در دلم چيزي هست... مثل يك بيشه نور ..."
پس بايد مينوشتم.
خدا كنه اين احساس كه" آدم تو وبلاگش مينويسه
چون بقيه ميخونن " در من از بين بره

۲۱ بهمن ۱۳۸۰

خورشيد مي زمشرق ساغر طلوع كرد

امان از دست اين وبلاگ و وبلاگخوندن.
از جمعه صبح كه بيدار شدم و الان هم يكشنبه صبحه ، فقط يك ساعت خوابيدم.
الان هم ديرم شده بايد بلند شم برم سر كار.
خب تا شب كه يه سري اينورا بزنم.!

امشب از ديدن وغور در وبلاگهاي اين عزيزان كلي محظوظ! شدم.
دستتون درد نكنه : خاطرات و ژينا
لينكها وكلي مطالب خواندني دارند.
حتما يه سري بزنيد.

۱۹ بهمن ۱۳۸۰

خواستم و گفتي:
"خداوند از آسمان آب فرستاد وزمين را با آن پس از مردنش زنده گردانيد
و در اين نشانيست براي گروهي كه گوش شنوا دارند."
برگرفته از كتاب "تفسير ادبي,عرفاني قرآن مجيد" ,خواجه عبدالله انصاري:"
يكي از عرفاي نامي ,انجمني داشت.يكي از آن انجمن برخاست وگفت :اي شيخ دلي داشتم
تازه و روشن,و وقتي صافي و روزگاري با نظام, آه كه روزگار بر من بشوريد و آن وقت صفا
و روزگار از من برفت. اكنون تدبير چيست؟
شيخ فرمود: اي جوانمرد بنشين كه ما همه در اين ماتم نشسته ايم.
-----------------------------------------------------------------------------
پير طريقت گفت: خدايا داني به چه شادم ,به آنكه من نه به خويشتن افتادم
, تو خواستي نه من خواستم.دوست بر بالين ديدم چون از خواب برخاستم.

...بنده بايد به حقيقت بداند كه نعمت و شدت همه از خداوند است و بلا و راحت همه
به اراده اوست,دل در ديگري نه بندد و شفاي درد از جز او نخواهد و بداند كه زيان بخش
و سودبخش هر دو يكي است. پادشاه بر سود وگزند و كليددارجدايي و پيوند, سودنماي
سودرسان و سپردن سودها بر او آسان و سودها همه به دست او نه به دست كسان.

۱۸ بهمن ۱۳۸۰

بوف كور

در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد.
اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد،چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي
باور نكردني را جزو اتفاقات و پيشامدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر كسي بگويد
يا بنويسد،مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي كنند آن را با لبخند شكاك
و تمسخر-آميزتلقي بكنند- زيرا بشر هنوز چاره و دوائي برايش پيدا نكرده و...
آيا روزي به اسرار اين اتفاقات ماورا طبيعي،اين انعكاس سايه روح كه در حالت اغما و
برزخ بين خواب و بيداري جلوه مي كند كسي پي خواهد برد؟
خدايا , خودت خوب ميدوني كه ما تا آخرش واستاديم.
تو حالا هي گير بده . باز اگه تو بخواي كم نمياريم.ولي شاكيم
قبول كن كه حق دارم شاكي باشم ,بابا من كه مدتهاست هر روز ازت ميخوام
ولي بهش نميدي.چرا؟ امتحانه؟ بسه ديگه. ديگه بيشتر از اين؟ كمه؟
نميدونم چي ميگم ,درست ميگم , بد ميگم , اصلاً بايد بگم يا نه؟ به هرحال بايد بهت ميگفتم ,
اين بهتره تا اينكه ازت رو برميگردوندم .
ولي نه , ما هنوزم دربست تا آخرش باهات هستيم.تو هم بالاغيرتاً راه بيا.خب؟
يه خورده فقط, يه روزنه , يه ...

يه تشكر هم از عمورضا

۱۰ بهمن ۱۳۸۰

مهدي اخوان ثالث

ما چون دو دريچه، روبروي هم،
آگاه ز هر بگومگوي هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده،
هر روز قرارروز آينده.
عمر آينه بهشت ، اما...آه
بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست،
زيرا يكي از دريچه ها بسته ست.
نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد،
نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد
بي تو من دلتنگم
مثل ابري كه نبارد هرگز
غربتم بي تو سر انجامي ندارد هرگز
خلا زندگيم را روزي
رنگ چشمان تو از هم پاشيد
روي خاكستري آب حبابي تركيد
بي تو خاموش تر از مرغ اسيري بودم
كه نمي كرد عبور از قفسش حتي باد

چشمهاي تو به من فرصت پيغام و سرور
دستهاي تو به من رخصت آزادي داد
و شب سرد سكوتم را
پيوست به بيداري نور
و طلوع فرياد
سايبان تنم اين تب زده در اين برهوت
تا ابد ساقه سر سبز و نوازشگر دستان تو باد
تو نباشي من و اين بستر سرگرداني
من و گهواره ياد
و هم آغوش سرم بالش باد
نفست گرمتر از تابش خورشيد به دامان عطشناك كوير
گونه ات داغتر از لاله تاول زده در هم بياباني دور
جامه ات برگ گل سرخ در آغوش نسيم
و تنت موج نوازشگر نور
چشم هايت گل صد برگ غرور
گرمي ناب تنت ، در رگ پر جوش صحاري تب روز
و نگاهت به شب وسوسه ، فانوس نجابت افروز

و براي دلم اين عشق بزرگ
رنگ لبخند غريبي است به رخساره ماهيگيري
كه تن خم شده اش
طرح كامل شده تنهايي است
ولي از معجزه بخت اينك
صيد او يك پري دريايي است
لب رودي كوچك
غرق ناباوريش يافته در تور حقير
مرد خوشبخت فقير
اين صبح ،اين نسيم، اين سفره مهياي شده سبز
اين من و اين تو،همه شاهدند
كه چگونه دست و دل به هم گره خوردند...
يكي شدند و يگانه،
تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد،آمدي و آمديم
اول فقط يك دل دل بود، يك هواي نشستن و گفتن.
يك بوي دلتنگ و سرشار از خواستن.يك هنوز با هم ساده.
رفتيم و نشستيم،خوانديم و گريستيم.
بعد يك صدا شديم،هم آواز و هم بغض وهم گريه،
هم نفس براي باز تا هميشه با هم بودن.
براي يك قدم زدن رفيقانه،براي يك سلام نگفته،
براي يك خلوت دل خاص، براي يك دل سير گريه كردن...
دو تا مطلب كامپيوتري " با اجازه از مجله شبكه"
1- مترجم انگليسي به فارسي
www.parsnema.com
www.farsidic.com
سايت اول ،متن انگليسي تخصصي را از طريق پست
الكترونيكي از كاربر دريافت و پس از چند ثانيه متن
ترجمه شده را ارسال مي كند. تا 500 كلمه (تقريبا يك
كاغذ A4) را در مدت 1 دقيقه ترجمه ميكند.
2- در سمينارهاي آموزشي شركت كاريارارقام شركت كنيد:
شركت كاريار ارقام هر هفته به مدت 2 ساعت و بصورت
رايگان سمينارهايي با موضوعات امنيت شبكه، تجارت
الكترونيكي، آشنايي با مدارك سيسكو و ... برگزار ميكند.
براي ثبت نام حداكثر 48 ساعت قبل از تاريخ برگزاري
با مراجعه به سايت www.cdigit.com ثبت نام كنيد
مولانا
والله كه شهر بي تو مرا حبس ميشود
آوارگي و كوه و بيابانم آرزوست
زين خلق پرشكايت گريان شدم ملول
آن هاي و هوي و نعره مستانم آرزوست
--------------------------------------------------
نان پاره ز من بستان،جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آنرا كه منم خرقه ، عريان نشود هرگز
وآنرا كه منم چاره ، بيچاره نخواهد شد
آنرا كه منم منصوب، معزول كجا گردد
آن خاره كه شد گوهر ،او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ويران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سي پاره نخواهد شد
از اشك شود ساقي اين ديده من، ليكن
بي نرگس مخمورش ،خماره نخواهد شد
بيمار شود عاشق ، اما بنمي ميرد
ماه ارچه كه لاغر شد،استاره نخواهد شد
خاموش كن و چندين غمخواره مشو آخر
آن نفس كه شد عاشق ، اماره نخواهد شد
امشب داره بارون مياد. امشب شب قشنگيه .
ايكاش براي من، تنها، اين شب باروني، قشنگ نبود.
ايكاش براي همه آدما قشنگ بود. قشنگ ميشه ؟
نميدونم ،خدا كنه.

۰۴ بهمن ۱۳۸۰

مولانا
حسرت وزاري كه در بيماريست
وقت بيماري همه بيداريست
پس بدان اين اصل را اي اصل جو
هركه را درد است او برده است بو
هر كه او پر دردتر،بيمارتر
هر كه او رخ زردتر،آگاهتر
امروز مي خواستم برم شمال ولي يه جورايي شد كه نشد.
بازم خواستم شب برم كه نشد.
نمي دونم چرا ولي نشد ديگه.
حافظ اسرار الهي كس نمي داند خموش
چه سبكي ، بي وزني و رهايي است امشب در من.
و چنان بيتابم كه دلم ميخواهد
بدوم تا ته دشت،بروم تا سر كوه.
دورها آوايي است كه مرا ميخواند.
.. من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشيار است.

۰۲ بهمن ۱۳۸۰

شاملو
وه! چه شبهاي سحر سوخته
من
خسته
در بستر بيخوابي خويش
در بي پاسخ ويرانه هر خاطره را كز تو درآن
يادگاري به نشان داشته ام ، كوفته ام.

۰۱ بهمن ۱۳۸۰

بايزيد بسطامي
روشن تر ازخاموشي،
چراغي نديده ام.
و سخني ، به ازبي سخني
نشنيدم
ساكن سراي سكوت شدم
و صدره صابري درپوشيدم.
مرغي گشتم
چشم او از يگانگي
پر او از هميشگي
در هواي بي چگونگي مي پريدم
كاسه اي بياشاميدم كه هرگز تا ابد
ازتشنگي او
سيراب نشدم.
اينم براي عمو رضاكه فروغيه:
در شب كوچك من،افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب كوچك من دلهره ي ويرانيست
گوش كن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش كن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخست و مشوش
وبر اين بام كه هر لحظه در او بيم فروريختن است
ابرها ،همچون انبوه عزاداران
لحظه ي باريدن را گوئي منتظرند
لحظه اي و پس از آن ،هيچ.
پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد
و زمين دارد
باز ميماند از چرخش
پشت اين پنجره يك نامعلوم
نگران من و توست
اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان ،در دستان عاشق من بگذار
ولبانت را چون حسي گرم از هستي
به نوازش لبهاي عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد
فروغ: www.ayene.com

۲۸ دی ۱۳۸۰

جبران خليل جبران:
يكديگر را دوست بداريد، اما از عشق زنجير مسازيد.
بگذاريد عشق همچون دريايي مواج ميان ساحلهاي جانتان در
تموج و اهتزاز باشد.
جامهاي يكديگر را پر كنيد اما ازيك جام منوشيد.
از نان خود به يكديگر هديه دهيد اما هر دو از يك قرص نان
تناول مكنيد.
به شادماني با هم برقصيد و آواز بخوانيد اما بگذاريد هريك
براي خود تنها باشد.همچون سيمهاي عود كه هر يك درمقام
خود تنهاست اما همه با هم به يك آهنگ مترنمند.
دلهايتان را بهم بسپاريد اما به اسارت يكديگر ندهيد زيرا تنها
دست زندگي است كه ميتواند دلهاي شما را در خود نگه دارد.
در كنار هم بايستيد اما نه بسيار نزديك :
از آنكه ستونهاي معبد به جدايي بار بهتر كشند و بلوط و سرو
در سايه هم به كمال رويش نرسند.

استاد مي گويد:
جستجوي توضيحات درباره خداوند هيچ چيز را براي شما آشكار نمي سازد.
مي توانيد به واژه هاي زيبا گوش دهيد ، اما آنها در اصل خالي اند.
درست همانطوركه مي توانيديك دائره المعارف درباره عشق بخوانيد
و عشق ورزيدن را نياموزيد.
هيچكس هرگز ثابت نخواهد كرد كه خدا وجود دارد.
در زندگي برخي از چيزها را فقط بايد تجربه كرد...
و هرگزتوضيحي درباره آنها ارائه نداد. عشق نيز چنين چيزي است.
خداوند نيز- كه عشق است - چنين چيزي است.ايمان يك تجربه دوران
كودكي است ، به همان معناي جادويني كه مسيح به ما آموخت:
" كودكان ملكوت خداوند هستند."
خداوند هرگز وارد مغز شما نخواهد شد، دري كه او استفاده مي كند،
قلب شماست.
پائولو كوئيلو

۲۷ دی ۱۳۸۰

من دارم خيلي سعي مي كنم با دستورالعمل سردبير بتونم سايتمو فارسي كنم.
اگه بشه كه شروع ميكنم به نوشتن