۱۰ بهمن ۱۳۸۰

اين صبح ،اين نسيم، اين سفره مهياي شده سبز
اين من و اين تو،همه شاهدند
كه چگونه دست و دل به هم گره خوردند...
يكي شدند و يگانه،
تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد،آمدي و آمديم
اول فقط يك دل دل بود، يك هواي نشستن و گفتن.
يك بوي دلتنگ و سرشار از خواستن.يك هنوز با هم ساده.
رفتيم و نشستيم،خوانديم و گريستيم.
بعد يك صدا شديم،هم آواز و هم بغض وهم گريه،
هم نفس براي باز تا هميشه با هم بودن.
براي يك قدم زدن رفيقانه،براي يك سلام نگفته،
براي يك خلوت دل خاص، براي يك دل سير گريه كردن...

هیچ نظری موجود نیست: