۰۹ آذر ۱۳۸۷

پروژه تهيه مقداري پول از خودپردازهاي نمايشگاه

صبح كه به دلايل نامعلومي ، قصد پوشيدن كت و شلوار كردم ، حواسم به همه جوانب امر بود ، به جز چرك كف دست كه آنهم به اميد تكنولوژي به بانكهاي سرراه سپردم.  در راه به خاطر وجود كت وشلوار فقط يكجا جلوي ATM بانك اقتصاد نوين ايستادم و روي نمايشگر خودپرداز علامت آشناي ويندوز XP  را ديم كه مدام ري استارت مي‌شد.از خير تماس با شماره پشتيباني آن گذشتم و صف ATM بانك ملي مجاور هم به قدري شلوغ بود كه در صف پارسيان ايستادن و با دفترچه نداشته پول گرفتن، همانقدر وقت مي‌گرفت. 
با توهم اينكه در نمايشگاه الكامپ (مهد تكنولوژي روز)  غير ممكن است كه امكانات اين چنيني وجود نداشته باشد، راهي چمران خلوت شدم و به اين فكر نكرده بودم كه مسوول پاركينگ نمايشگاه ، ممكن است هيچ سنخيتي با تكنولوژيهاي روز نداشته باشد و فقط 1000 توماني مي‌بيند.
همه ماجراي من از همينجا شروع شد. به هزار زحمت به او قبولاندم كه من در برگشت هزينه  را پرداخت ميكنم و او هم روي فيش به نحو غير قابل پاك كردني نوشت : "پولش را نداده است" كه اين جمله آخر كمي براي كت و شلوار من گران آمد نه براي خودم كه خود من باكي نداشتم از پول همراه نداشتن.
راهي نمايشگاه شدم و ... چون ساعت 4 وقت دكتري مهم داشتيم از ساعت 2 ، فاز اول پروژه " تهيه مقداري پول از خودپردازهاي نمايشگاه، قربة الي الله"   را كليد زدم. اولين قدم ، خودشيريني و استفاده از خودپرداز مستقر در غرفه بانك ملي بود كه با پيغام " Temporary unavailable" لبخندم ، جريحه دار شد. مردي از سلاله كارراه اندازان در غرفه بود كه مكالمه موبايلي‌اش داشت به ابد كشيده ميشد كه من آنجا را ترك كردم. فاصله زياد سالن 38 تا ميدان نمايشگاه كه نويد خودپردازي ديگر را در‌آنجا به من داده بودند ، با اميد طي شد. خوبي اين يكي دستگاه اين بود كه طوري نصب شده بود كه از راه دور ، صحت و سلامت آن قابل تشخيص نبود و چون سراب ، دارنده كارت را به سمت خود مي‌كشيد. اين يكي محترم تر بود ، به من گفت به خاطر مشكل پيش آمده از دستگاه ديگري استفاده كنم و من چون ابلهي كه ساختار شبكه را نمي‌داند ، هنوز اميد به اتصال خودپرداز ديگري كه آدرس آن را در ساختمان اداري نمايشگاه داده بودند ، داشتم و اين يعني باز حركت به سمت سالن 38. احساس گشادي بيش از حد پاچه‌هاي شلوار و برخورد آنها با صورتم را داشتم. نمايشگر اين يكي هم آبي يكدست بود . لعنت به هرچه صفحه آبي است.
فاز دوم پروژه : به سرم زد به غرفه يكي از دوستان بروم و تقاضاي هزارتومان بكنم. گرچه خنده داربه نظر مي‌رسيد ولي خنده دوست به از تحقير پاركينگ بان! متاسفانه اين دوست ِ مديرعامل هم افتخار حضور در نمايشگاه را نداده بودند و كارمندانش امور غرفه مي‌گذراندند.
اي تيشرت و كتاني ، كجاييد تا من چهارنعل بتازم و چه بسا تا خانه هم يورتمه روم.
كم كم بايد سينه خيز مي‌رفتم .به هر حال سن من اجازه اين همه پياده روي بهم نمي‌داد. آخرين بارقه‌هاي اميد وقتي خشك شدند كه در خود بانك ملي مستقر در ميدان نمايشگاه همان مرد كارراه انداز را ديدم كه باز هم گوشي به دست بر سر كسي ،‌صداي بلند مي‌كشيد و من خوشحال شدم از اين همه حس مسووليت  و وقتي فرمان ري استارت سوييچ سيباي شعبه را به كارمند آنجا داد همه به هم لبخند مي‌زدند و من حاضر بودم همه خودكارهاي جمع‌آوري شده در نمايشگاه را به او بدهم (آخرآنها تنها سرمايه من در آن لحظه بودند، كار كمي نبود ) ، چراغ سبز چشمك زن سوييچ نشان از بهبود حال سيبا را داشت ولي بيماري خودپرداز از جنس ديگري بود و دوايش ري استارت نبود.
در آن لحظه من معناي واقعي كلمه مستاصل بودم .زمان به سرعت سپري ميشد و ديگر وقت دكتر آنقدر مهم نبود كه به دست آوردن يك برگ سبز هزار توماني. من تمام توانم را براي اين قضيه گذاشتم. 
فاز سوم پروژه : با آخرين رمقهاي باقيمانده در جان، به سمت در شمالي نمايشگاه راه افتادم و با چشمي پر از حسرت و آرزو به حاشيه‌هاي دوست داشتني اش چشم دوختم ، چرا امروز همه چيز بايد هزار تومان مي‌بود؟ از DVD  هاي گلشيفته تا چكش و كيف ابزار و ...
از محوطه پاركينگ كه رد شدم ، همان كارمند صبح بود و من كه اميدي براي بيرون بردن ماشين نداشتم، به راهم ادامه دادم .
لحظات ديدن خودپرداز بانك تجارت ميدان دانشگاه و ديدن آدمهاي در صف ، لحظات توصيف ناپذيري بودند. حاضر بودم نوبتم را به همه بدهم .حتي آن آقايي هم كه بيست بار (باب مبالغه) كارتش را به دستگاه سپرد و هر بارهم، كلي پول تحويل گرفت ، از شادي من نكاست. وقتي پولها در جيبم جاي گرفت ، يك هزار توماني را جدا براي آقاي پاركينگ كنار گذاشته، مقادير فراواني خوردني و خواندني از دكه روزنامه فروشي ميدان خريدم (با توجه به اين نكته كه من هيچ پولي براي خريدن يك بطر آب هم نداشتم) و سرافرازانه و با انرژي مثبت راهي پاركينگ شدم.
آنروز نوبت دكتر ما با كلي زحمت به 2 ساعت بعد منتقل شد و كت شلوار ما تا اطلاع ثانوي بايگاني شد.
دربان پاركينگ هزارتوماني را عادي گرفت ولي از خوشحالي دروني من خبرنداشت. من براي به دست آوردنش، عرق جبين ريخته بودم.

۰۳ آذر ۱۳۸۷

گزارش بازديد اولين روز نمايشگاه الكامپ 2008 يا همان الكامپ چهاردهم خودمان

همان صبح كه كت شلوار برتن قصد عزيمت به نمايشگاه داشتم ،دانستم كه روز كم دردسري نخواهد بود . 
براي من كه تعداد دفعات پوشيدن كت وشلوار در طول زندگي ، به اندازه تعداد دفعاتي بود كه سر كلاس  مدارهاي واسط حاضر شده بودم، اين نشانه خوشايندي نبود و عاقبت به من ثابت كرد كه همان به نپوشيدنش و به كمد آويختنش و شايد بعدها آتش زدنش.(جريان ِ مصيبتِ‌ كت و شلوار در پاورقي توضيح داده خواهد شد)
بعد از حضور و غياب تلفني صبحگاهي رييس و ورود به بخش حاشيه ها، همانطور كه انتظار مي‌رفت ، اينبار فقط گلشيفته ، در صدر فروش فيلمهاي جلوي در نمايشگاه بود و اسي دي وي دي، او را چون آبجي خود فرياد مي‌كرد.از ديگر دستاوردهاي حاشيه‌اي نمايشگاه امسال براي من نخريدن چكّش بود ، چرا كه من به تعداد الكامپهاي موجود ، كيف ابزار و چكش دارم.
بر خلاف نمايشگاه سال قبل كه ثبت نام الكترونيكي‌اش ، چشم جيتكس و سبيت را كور كرده بود ، امسال انسانها به راحتي از در ورودي  نمايشگاه تردد مي‌كردند و من از راحتي انسانها لذت بردم، آنها حتي براي راحتي بيشتر انسانها، افتتاحيه نمايشگاه را نيز حذف كرده بودند.آنها براي راحتي انسانها يك برگه به نام نقشه به آدمها مي‌دادند و آدمها ساعتها در پشت نقشه به دنبال شركت مورد نظر خود مي‌گشتند، آنها حتي زحمت مرتب كردن الفبايي نام شركتها را هم به خود نداده بودند.آنها الكامپ را به 3 بخش سخت‌افزار، نرم‌افزار و تجارت الكترونيكي تقسيم كرده بودند و سهم شركتهاي اينترنتي را در حد ارزن هم به حساب نياورده بودند. هر غرفه اطلاع رساني هم محدود بود به يك عدد خانم، كامپيوتر و تعدادي نقشه و جسد ِ كيوسكهاي خالي ِجستجوي اطلاعات ، كه بيشتر شبيه سفينه هاي فضايي شهر بازي بودند.
-سيمانتك :خوشبختانه شركت دمسان رايانه كه ارادت هميشگي نسبت به آن داريم ، به طور اتفاقي در اوائل ليست  راهنما بود و جناب فكري و اخلاقي و دستيار را همانجا ملاقات كرديم. باز مثل هميشه در ستون اول مقايسه محصولات امنيتي و پشتيبان گيري ، محصولات سيمانتك چك مارك سبز خورده بود و در ساير غرفه ها محصولات خودشان. ما كه سر در نياورديم.  خدا ازشان راضي باشد، ما چه كاره ايم!
كاسپرسكي كه اول، نود 32 اول، نورتن اول، همه اول ، ولي جدا ازهمه اينها مهندس دستيار توضيحات جامعي در اين زمينه براي ما ارائه كرد كه مقبول افتاد و از حوصله اين بحث خارج است.
سيما آوا : با ارائه طيف گسترده اي از انواع كيس و پاور نشان داد قابليت فراسوشدني دارد.
لاواني ها كه تقريباً الكامپ پركن شده بودند به شدت با ارائه ابزار چوب بيس بال بادي و چكش بالني بادي، سعي در جذب و جلب مشتري داشتند. سعي كردم وسوسه نشوم، البته صف هم طولاني بود!
همراه صبا ترفند ديگري براي گول ماليدن سر مردم به بهانه آموزش زبان انگليسي بود.من اگر آدم درست حسابي بودم كه نياز به ارسال لغت و عبارت با اس ام اس نبود. خودم گِلي به سرم مي‌گرفتم.
تجارت الكترونيك پارسيان براي مشتريهاي موبايل بانكينگش نرم‌افزار بلوتوث مي‌كرد و من مجبور شدم گوشي ال جي دبليو 3500 را مخفي كنم. اين نوع بشر حتي كابل پذير هم نيست.
بانك ملي 80 ساله هم با خسرو معتضد تاريخ گو تبليغات مي‌كرد و در اول غرفه خودپردازشان سكته كرده بود.
غرفه بنياد ملي بازيهاي رايانه اي محل تجمع دبيرستاني هاي مدعي گيم بود كه شديداً نينتندو بازي مي‌كردند.
اور كلاكي ها غرفه خفني با بشكه و بارو وحصار ساخته بودند و من خجالت كشيدم كه بپرسم اين همه سروصدا براي اوركلاك براي چيست؟ خب از اول يك سيستم متناسب با نيازتان تهيه كنيد تا اين همه شغل كاذب هم براي ملت ايجاد نكنيد.شايد هم چون اوركلاك سي پي يوي 1.7 سلرون خودم فقط تا 2 جواب مي‌داد، دچار حسادت تكنولوژيك شدم.

خلاصه اينكه به عنوان يك تور يك روزه بد نيست، سري به نمايشگاه بزنيد.حتماً موارد به درد بخور پيدا خواهند شد كه در حيطه تخصص و سواد من نگنجيده ‌اند و كشفشان خواهيد كرد.
 

حاشيه‌ها :
*در آدرس خود نمايشگاه مي‌توانيد مشخصات كليه شركت كنندگان را در قالب فايل اكسس دانلود كنيد .
سخت‌افزار - نرم‌افزار - تجارت الكترونيكي (از موبايل مديران عامل و نمايندگان شركتها تا هزينه هاي پرداخت شده، در اين فايلها پيدا ميشود)
* گشت امنيت ارشاد براي جلوگيري از به حاشيه كشيده شدن نمايشگاه الكامپ ، حضور فعالي در محوطه نمايشگاه داشت
*مثل هميشه در روز اول نمايشگاه ، غرفه‌هاي زيادي بودند كه تازه در حال برپاشدن بودند و اين مديريت هياتي همچنان ادامه خواهد داشت.
*اما مهمترين حاشيه نمايشگاه همان جريان كت و شلوار است كه در پست بعدي شرح داده خواهد شد. ارزشش بيشتر از يك پاورقي ساده است.

۲۱ آبان ۱۳۸۷

از كجا آمده ام، نوشتنم بهر چه بود - به كجا ميروم آخر ، ننمايي هدفم

يكباره به ياد روزهاي  اول وبلاگ نويسي و وبلاگ خواني افتادم. روزها و شبهايي كه تشنه خواندن شده بودم ، خواندن خاطرات ، خواندن ديدگاهها، تحليلها و نظرات با قالبي متفاوت از كتاب و مجله و پاورقي، نوشته‌هايي زنده تر.
در تعداد معدود لينكهاي كنار صفحه ي هر وبلاگي ، لينك هودرحتماً وجود داشت.روزهايي كه با ايميل با حسين درخشان سوالات فني و مشكلات وبلاگي مطرح مي‌كرديم و او هم پاسخ مي‌داد.
وقتي كه شهريار قديم (1) (مرد پايونير تكنولوژي) از مبحثي به اسم وبلاگ نام برد و با معرفي وبلاگ افكار پراكنده يك زن منسجم (ندا حريري) مرا به خواندن و در پي‌ آن به نوشتن ترغيب كرد، ماهها عطش خواندن وبلاگها ، خواب شبانه روزي ام را به 2-3 ساعت در روز كاهش داد وحتي بازي مكس پين 1 هم نتوانست در آن زمان محبوبيت خود را آنچنان كه وبلاگ خواني برايم جذابيت داشت، حفظ كند. اشتياقي كه حتي در پديده‌هاي نوظهور بعدي هم مثل ‌اركات ، فيس بوك ، فرند فيد و توييتر ديگر اتفاق نيافتاد.توضيح اوليه‌اي هم كه شهريار درتعريف اين پديده نوظهور داد ، فضايي را به عنوان ثبت خاطرات و روزانه نويسي هاي شخصي معرفي كرد كه رايگان است و از آنجا كه هر چيز رايگان خوب است و بايد ثبت نام كرد ، دوان دوان رجيستر كردم و آلوده هم نشدم.
بازخواني آرشيوهاي اوليه كه حدوداً به 7 سال پيش برمي‌گردند، كاملاً نشان از جوزدگي اينجانب در آن دوران دارند، شايد هم نه من تنها ، بلكه ديگراني هم بودند كه نمونه اوليه پستهايشان معمولاً محدود به شعر و مطلب ادبي ميشد كه تا قبل از اين خيلي ارادتمندش بودند وجايي هميشگي و در دسترس براي ثبتشان نداشتند و پستهاي اوليه من هم از اين امر، جدا نبودند.
به هر حال همه اين كلامهاي رايگان(2) براي اين بود كه خودم را موظف كنم به خاطره نويسي ، به نوشتن همه اتفاقات خوب و بدي كه به خاطر دارم و ممكن است شامل مرور زمان شوند ويا براي به يادآوردنشان حسرت بخورم.
خودم را موظف كنم به نوشتن ِمرتب ، كه حداقل بازمانده هاي خوشيهاي دوردستمان زنده شوند.البته اميدوارم...

توضيح (1) : شهريار جديد 
توضيح (2) :  براي حفظ شئونات اسلامي ، از لفظ نامناسب " حرف مفت" استفاده نشد!

۱۴ آبان ۱۳۸۷

همگن یا غیرهمگن: مساله این است

در ساعات اضطراب و التهاب روزهای اول به دنیا آمدن مانی ، که به دستور دکتری کم فهم برای بستریش به بیمارستان خاتم الانبیاء رجوع مجدد کردیم و برای در کنار ماندنش دست و پا می زدیم، توجهمان به یکی از احادیث مسوولان بیمارستان جلب شد:
" همراه بیمار حتماً باید همگن باشد" که ترجمه تحت االفظی آن یعنی همراهِ بیمارِ مرد، مرد و همراهِ بیمارِ زن، باید زن باشد و این یعنی اتاق خصوصی چیزی در حد کشک و بادمجان.
دو روز بعد که مانی را در NICU بیمارستان صارم بستری کردیم و محیط مدرن بیمارستان  و برخورد خوب پرسنل ، اپسیلونی ، آرام بخش روحمان شد،  معضلی به نام دکتر حفیظی ، مسوول بخش نوزادان، گریبانگیرمان شد که اصرار بر عفونی بودن بیماری مانی در کنار زردی اش داشت و بعد از 5 روز زیر دستگاه بودن و تزریق خروارها آنتی بیوتیک و سرم (اغراق پدرانه!) و تایید سایر دکترهای بخش (زیردستان حفیظی ) برای مرخص کردنش در روز پنجم ، همچنان بر ادامه بستری تا 7 روز تاکید می کرد و ما که آمادگی کشتنش را داشتیم ، به اختیار خودمان ، مانی را مرخص کردیم . وقتی درصورتحساب بیمارستان ، ویزیت روزانه جناب حفیظی که شامل نگاه ِ از راه دور به بیمار و قلمی کردن پرونده اش (خط خوبی داشت) می شد ، 35 هزار تومان درج شده بود، لزوم بستری بودن یک هفته ای مانی را برای چک کردن دوره بهبودی عفونی اش، درک کردیم .
از آنجا که  نوزادِ  چند تن از دوستان دیگر نیز به همین دلیل و به دستوردکتر حفیظی ، در صارم بستری شدند و نتایج آزمایشگاه نیز هیچ نوع عفونت خونی و( گلاب به رویتان) ادراری را تایید نکردند ، در بخش دعاهای روزانه مان، در صفحه دکترها ، برای حفیظی بخش ویژه ای باز کردیم تا هر روز یادمان نرود که چه بر سرِ ما آورد و در صفحه پرستاران برای پرستارهای شیفت شبی که خالصانه و مادرانه از نوزادان آن بخش همچون کودکان ِ خود نگهداری می کردند ، آرزوی سلامتی نوشتیم.

۱۲ آبان ۱۳۸۷

دسر انار

حال كه ديدم اينروزها كم كم ساعتهاي كاري  كم ميشوند و چند روزي بيشتر در هفته سركار نمي‌روم، حداقل از خانه نشيني استفاده بهينه كرده، برنامه هرمز به جان دل بخرم و بخش آشپزي خون را تقويت كنم. پس چه بهتر كه گوش جان به نواي سامان بسپارم و نسخه ي پيچيده ي او براي اولين مهمان بكار بندم. [تغيير گويش]  از آنجا كه بر طبق اطلاعات واصله، مهمانان عزيز در كمال صحت و سلامت تن و جان به سر مي‌برند دستور تهيه دسر انار را در اينجا مي‌آورم، باشد كه نوش جان كرده ، زنده بمانيد.
دستور تهيه:
روي مقداري ماست شيرين يا خامه‌اي مقداري انار دانه كرده، بريزيد، روي آن نعناع خشك بپاشيد و بخوريد
(ربط انار به ماست مثل ارتباط گردو يا كشمش به ماست مي‌باشد)

اگر مقدار مانده هاي مرخصي ماهانه باز به منفي 2 نرسد، سعي مي‌كنم طرز تهيه دسرهاي ديگر هم بياورم.