۰۵ اسفند ۱۳۸۶

انسانهای دوربین نما



چند سال پیش سریالی از تلویزیون پخش می شد به نام " رودخانه برفی" و نقش اول آن "مت" مشتهای مشهوری داشت که معمولاً حواله ی آدمهای بد داستان میشد. قدرت ضربه و محل فرود آمدن مشت (چانه- صورت) طوری بود که دل آدم حسابی خنک میشد و خودش را در لذت آن ضربه شریک می دید، الان احساس کردم به یکی دو تا از آن مشتها نه برای خودم که برای دیگران نیاز مبرم دارم، چون اصولاً آدمها به 2 دسته تقسیم میشوند :
1- آدمهای پشت دوربین : این دسته آدمها به وفور در پیرامون ما یافت میشوند. به محض اینکه فرصت صحبتی در تاکسی، اتوبوس، مترو و ... پیدا میشود، از زار وزمین گله و شکایت دارند. خانواده همه مسوولان را شستشو می دهند. برای هر معضلی ، تکنولوژی از آستین بیرون می کشند و در نهایت قیافه هایشان همیشه شبیه ناله است .
2- آدمهای جلوی دوربین : این گونه از بشر در مواقعی که گوشتکوب صدا وسیما را می بیند ، از خود بیخود شده ، سماع می کند، شاعر می شود ، مدح می گوید و حتی ممکن است از انرژی هسته ای به عنوان وعده غذایی روزانه اش هم استفاده کند. این بشر همان بشر بالا نیست . ژن دورویی او به نوع جهش یافته ی وقاحت تبدیل شده است.
هر دو گروه این آدمها که مجموعه ملت را تشکیل می دهند ، سزاوار دریافت مشت طلایی از طرف "مت مک گریگور" هستند.

پ.ن بیربط: مجموعه " رودخانه برفی" ساخت 1990 کشور استرالیا در 64 قسمت است که بر اساس شعری از "Banjo Paterson" با همین نام - The Man from Snowy River- ساخته شده است. اطلاعات بیشتر را از اینجا و اینجا ببینید.

۳۰ بهمن ۱۳۸۶

امیر کوچولو، این مرد کوچک...

اینروزها که دیدن فیلم راز(یا همان secret) باب شده، تا کمتر سکته کنیم ، تا موفقیت روزافزونمان چشم ها کور کند ، اینروزها که کتاب " چگونه خود را کنترل کنیم " می خوانیم تا واقعاً خود را کنترل کنیم ، مرد کوچکی بر صفحه تلویزیون ظاهر میشود تا خود را کنترل نکنیم، تا نوه عمه هایش هم از بداخلاقیهای ادبیاتی ما (در زبان عامه همان فحش میباشد) در امان نباشند در پاسی از شب.
"من تیم ملی میخوام ، بدینش به من ، میخوام "، تنها جمله ای بود که شب گذشته از دهان قلعه نویی شنیده نشد ، گرچه ثنای تهوع آور این مرد کوچک در مدح برادران کفاشیان و هاشمی ، این جمله ی مخفیانه را آشکار کرد ، اما امیر کوچولوی ما از هیچ حرکت و گفتار سخیفی برای اشاره به این موضوع کوتاهی نکرد. امیر ِ کوچک ِ قصه ی ما در لابلای تکرار واضح و مبرهن عادل ، مبنی بر داشتن یک مربی بزرگ از افتخارات 28 ساله اش گفت ، از روزی که اولین لژیونر بعد از انقلا ب در قطر بوده ، از سه سال مربیگری تا یک قهرمانی ، از انرژی هسته ای و... که دیگر این احساسات خودجوش و غیرقابل کنترلش در مورد ایران و ایرانی دل هر بیننده ای را به پیچ وا می داشت در آن بامداد نوشین.

در برنامه دیشب ، امیر ، اولین بار پرده از راز بزرگ بازی خوب تیم ملی در برابر کره برداشت .او با 2 اسلاید انیمیشنی که نیزباعث تقدیر از جانب کنفدراسیون آسیا شده بود ، تعجب همگان را برانگیخت . امیر تو هم؟ مگر تو مجید جلالی هستی که با این قرتی بازیها و Football analyzer و football viewer تیم بفرستی وسط زمین؟! امیرجان ، دلبندم ، شما باز کل یوم بازی درآوردی ؟ الان معمولاً مینیسک زانو دچار آسیب دیدگی میشود نه مینیکس زانو .شما بزرگی ، در همه جلسات فیفا و یوفا شرکت میکنی ، چند Level ، گرید داری ، شاید ما درکت نمی کنیم ، به بزرگی خودت ببخش. ما دیشب تا دیروقت بیدار بودیم ، حالمان خوش نیست ،هذیان می گوییم ، نامربوط می نویسیم . ببخش ...

پ.ن : در حال پابلیش این پست بودیم که شنیدیم آقای فیروز و حاجی فتح ا... ، پیش مدیرعامل ما هستند. احتمالاً برای گرفتن صدقه برای کم نشدن 5 امتیاز دست به دامان خودرویی ها شدند.

۲۱ بهمن ۱۳۸۶

عذاب وجدان

چند وقت پیش ایمیل زیر به دستم رسید . طبق معمول همیشه که ایمیلهایی باعنوانهای دلبرانه و ادیبانه و حکیمانه و عارفانه و فکورانه و فلانانه می رسند،خواستم دست به دیلیت بشوم که دیدم رنکینگ فرستنده و سابقه اش قابل قبول هستند و شاید ارزش زحمت دادن به سلولهای خاکستری را داشته باشد.
"ارزشمندترين چيزهای زندگي معمولا ديده نميشوند ويا لمس نميگردند، بلکه دردل حس ميشوند .
پس از 21 سال زندگي مشترک همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام وسينما بيرون بروم.زنم گفت که مرا دوست دارد ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد واز بيرون رفتن با من لذت خواهد برد .
آن زن مادرم بود که 19 سال پيش از اين بيوه شده بودولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارداتفاقي ونامنظم به او سر بزنم .
آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم .مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟
او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غيرمنتظره را نشانه يک خبر بد ميدانست .به او گفتم: بنظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشيم.او پس از کمي تامل گفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد .آن جمعه پس از کار وقتي براي بردنش ميرفتم کمي عصبي بودم.وقتي رسيدم ديدم که او هم کمي عصبي بود کتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده بود،موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که در آخرين جشن سالگردازدواجش پوشيده بود.
با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد .وقتي سوار ماشين ميشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم براي گردش بيرون ميرومو آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته اند و نميتوانند براي شنيدن ما وقعامشب منتظر بمانند .
ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود .دستم را چنان گرفته بود که گوئي همسر رئيس جمهور بود.
پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم.
هنگام خواندن از بالاي منو نگاهي به چهره مادرم انداختم و ديدم با لبخنديحاکي از ياد آوري خاطرات گذشته به من مي نگرد، و به من گفت يادش مي آيد که وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران ميرفتيم او بود که منوي رستوران را ميخواند.من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کني و بگذاري که مناين لطف را در حق تو بکنم.هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولي داشتيم،هيچ چيز غير عادي بين ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پيرامون وقايع جاريبود و آنقدرحرف زديم که سينما را از دست داديم
وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرون خواهد رفت به شرطاينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم .
وقتي به خانه برگشتم همسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم خوش گذشت؟من هم در جواب گفتم خيلي بيشتر از آنچه که ميتوانستم تصور کنم .
چند روز بعد مادر م در اثر يک حمله قلبي شديد درگذشت و همه چيز بسيارسريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم .
کمي بعد پاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم در آن شب در آنجاغذا خورديم بدستم رسيد.يادداشتي هم بدين مضمون بدان الصاق شده بود:نميدانم که آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2 نفر پرداختکرده ام يکي براي تو و يکي براي همسرت.
و تو هرگز نخواهي فهميد که آنشب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم .در آن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد که بموقع به عزيزانمان بگوئيمکه دوستشان داريم و زماني که شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم.هيچ چيز در زندگي مهمتر از خدا و خانواده نيست .زماني که شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتواناين امور را به وقت ديگري واگذار نمود."

اینبار بر خلاف 34 سال گذشته ، فکر کردم که کمی فکر کنم ، که ما آخرت دوستها ، ما توشه به جیبها ، چرا اینچنین شیون وزاری و دلسوختگی برای عزیزان از دست رفته مان میکنیم ، ولی در بلاد کفر که ورقه های شب اول قبر را سفید تحویل می دهند ، نگرانی برای جنت مکانهای خلد آشیانشان ندارند و نهایتاً چهار انگشتی ، قطره اشکی از کنار چشم می زدایند.
به نظرمن اصل بزرگی که به آن پایبندند همان مغتنم شمردن وقت برای ابراز احساسات و بازگوکردن عاطفه ها، محبت ها، و انجام کوچکترین کارهایی است که دلی را شاد و روحی را مفرخ نمایند و از این بابت پس از فراق ، عذاب وجدانی متحمل نشوند.
بزرگترین دلسوختگیهای ما که در انواع زاری ،شیون و نعره ، نمود پیدا می کند، فقط و فقط از عذاب وجدان لحظاتیست که باهم بودن را از دست داده ایم، لحظاتی را که برای ابراز علاقه واقعی با نگاههای مرغ وش مان تلف کرده ایم، لحظاتی را که برای بیان دوست داشتن پدر یا مادری با دلتنگیها و انزواهای احمقانه جوانی باطل کرده ایم.
قرار گرفتن در هر موقعیت زمانی و مکانی که تداعی کننده خاطره های کاستیهایی است که سبب ساز آنها بوده ایم، بر ضجه ها وبار عذاب ما دوچندان خواهد افزود. لحظه های طلایی که از دست میرود و هنوز بلد نیستیم سادگی غنیمت شمردنشان را حفظ کنیم .


پ.ن : مادربزرگ عزیزی که ایمیل بالا را فرستاده بود ، چند وقتی است که دارفانی را وداع گفته است. برای شادی روحش دعا می کنم.

۱۳ بهمن ۱۳۸۶

رويت آخرين صورتحساب تلفن همراه


الان يكماهي است كه براي رويت صورتحساب تلفن همراه خود در سايت كمپاني معظم ارتباطات سيار، بجاي قبض خود،!Yikes مي‌بينيد!

پ.ن : بالاخره بعد از مدتها درست شد. دیگر Yikes نمی بینید ، واقعاً قیبض می بینید.