۱۲ فروردین ۱۳۸۷

روزنگار تعطيلات 12

دوشنبه 12/1/87
حركت ساعت 4.5 صبح . خنك خنك خنك . دماوند ، فيروزكوه ، گدوك، ورسك،پل سفيد، زيرآب، شيرگاه و قائمشهر.

O2 خالص. نفس عميق.

۰۸ فروردین ۱۳۸۷

روزنگار تعطيلات 10


پنج شنبه 8/1/87 تا شنبه 10/1/87
عوارضي و اراك – سه روز تمام ، گرفتگي نوستالژيكي . عكس هم دردي دوا نكرد.

۰۷ فروردین ۱۳۸۷

روزنگار تعطيلات 9

چهارشنبه 7/1/87
با تمام علاقه وافري كه به برچسبهاي روي شيشه داشتم و تمام داراييم را امروز براي آنها به خزانه دولت واريز كردم، چيزي نصيبم نشد. برچسب بيمه ديگر اجباري نيست. برچسب عوارض ، بعد از تعطيلات و برچسب معاينه فني هم به علت شلوغي بيش از حد ، بيخيال شدم . قسط مسكن هم كه ديگر برچسب نمي خواهد . برچسب "پپه " هم كه همينطوري به پيشانيمان چسبانده اند.

۰۶ فروردین ۱۳۸۷

روزنگار تعطيلات 8

سه شنبه 6/1/87
دوندگي صبحگاهي . كاظم و كله مستطيل. تصميم به برگشت براي اعزام به اراك. باز هم سالار و صدقه. خدايش حفظ كناد.

۰۵ فروردین ۱۳۸۷

روزنگار تعطيلات 7

دوشنبه 5/1/87
سست ارادگي و خواب صبحگاهي . لعنت به پياده روي صبحگاهي . خواب تا ساعت نه ونيم .

۰۴ فروردین ۱۳۸۷

روزنگار تعطيلات 6

يكشنبه 4/1/87
پياده روي و دوندگي صبحگاهي . باز شاليزار و جنگل و قطار محلي . "نسيم هراز" و "همشهري جوان"

۰۳ فروردین ۱۳۸۷

روزنگار تعطيلات 5

شنبه 3/1/87
صبح پياده روي و دوندگي و فِلت سازي شكم.شاليزار و جنگل .
جاده نظامي و طبيعت گردي و درياچه . خوش ميگذرد بيكاري.

۰۲ فروردین ۱۳۸۷

روزنگار تعطيلات 4

جمعه 2/1/87
حركت به سمت قائمشهر 7 صبح . صدقه براي سلامتي سالار. "روي در آفتاب " و "قرباني" و گدوك . زيرآب و شيرگاه و ملت سبزه نديده ي به پيچ نشسته و دوغ وديزي ِگدوك خورده.

۰۱ فروردین ۱۳۸۷

روزنگار تعطيلات 3

پنج شنبه 1/1/87
سفره و هفت سين و بي ذوقي هنري هميشگي . كلكسيون مجريهاي قشنگ ! كلكسيون مهمانهاي كليشه اي وزرد كمرنگ و پررنگ. نهار به رسم معمول . آمادگي براي سفرهاي دوره اي شمال و اراك .

۲۹ اسفند ۱۳۸۶

روزنگار تعطيلات 2

چهارشنبه 29/12/86
آنقدر كار براي روز آخر مانده بود كه به نظر مي آمد سر سفره هم بايد روزنامه و كهنه به دست مي‌ نشستيم.رسم گيشاگردي هم به جا آورديم. پياده رو و دستفروش و گشت الكي .

۲۸ اسفند ۱۳۸۶

روزنگار تعطيلات 1

سه شنبه، 28/12/86
امروز فقط براي دريافت خلعتي و گرفتن بك آپ به شركت رفتم. خلعتي در شركت جا ماند وبا كوله پشتي از سررسيد به خانه برگشتم.

گوی و تمشک طلایی

اینجا فکر کنم برای سال جدید که تلویزیون پر از فیلم و سریال میشه ، پر رونق بشه.

سالار نترس

پریشب طی مراسمی که برای قرعه کشی یکعدد پراید در مجتمع تجاری ِ ... برگزار شد ، برای ترساندن سالار تصمیم به شرکت در قرعه کشی خرید مجتمع گرفتم. در یک حرکت ژانگولری تمام محتویات جیب پیراهن را که شامل کارتهای قرعه کشی و کارت پرسنلی شرکت بود، به درون صندوق انداختم و حالا باید تا 23 فروردین 87 که مراسم قرعه کشی است ، هر روز فراموشی کارت رد کنم.

۲۱ اسفند ۱۳۸۶

اتاق فکر سوزان


بارها هشدارِ توجه به علایم آبی و قرمز روی شیرهای آب را جدی و شوخی شنیده ایم و حتی از برعکس بودن جای آنها هم ترسانده شده ایم. اما در ساختمان 22 کوی دانشگاه در عهدِ نه چندان دور ، اتاق فکری بود که مشکل جابجایی رنگ نداشت، مشکل تک رنگی داشت. تنها رنگ موجودش قرمز بود و آنهم درست در جای خودش.
ناسزا، فریاد، جیغ کوتاه، عربده و ... از فیدبکهای کاربران آن اتاقِ فکرِ نامرد بود و وای بر وقتی که مهمانی بدون تذکر و زنهار برای دقایقی تفکر به مجتمع فکر روانه میشد و تنها اتاق خالی همان بود که نباید می بود...

۲۰ اسفند ۱۳۸۶

هر کسی به جای خود

یکی از زجرآورترین لحظه ها برای من ، درخواست انجام کار از کسی است که به نظر من در جایگاه شغلی مناسب خودش قرار نگرفته است. خیاط دیشب به نظر من باید کتابفروش یا کتابخوانی فرهیخته بود به دور از دغدغه های دمپای فابریک و معمولی!