۱۰ بهمن ۱۳۸۰

مهدي اخوان ثالث

ما چون دو دريچه، روبروي هم،
آگاه ز هر بگومگوي هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده،
هر روز قرارروز آينده.
عمر آينه بهشت ، اما...آه
بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست،
زيرا يكي از دريچه ها بسته ست.
نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد،
نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد
بي تو من دلتنگم
مثل ابري كه نبارد هرگز
غربتم بي تو سر انجامي ندارد هرگز
خلا زندگيم را روزي
رنگ چشمان تو از هم پاشيد
روي خاكستري آب حبابي تركيد
بي تو خاموش تر از مرغ اسيري بودم
كه نمي كرد عبور از قفسش حتي باد

چشمهاي تو به من فرصت پيغام و سرور
دستهاي تو به من رخصت آزادي داد
و شب سرد سكوتم را
پيوست به بيداري نور
و طلوع فرياد
سايبان تنم اين تب زده در اين برهوت
تا ابد ساقه سر سبز و نوازشگر دستان تو باد
تو نباشي من و اين بستر سرگرداني
من و گهواره ياد
و هم آغوش سرم بالش باد
نفست گرمتر از تابش خورشيد به دامان عطشناك كوير
گونه ات داغتر از لاله تاول زده در هم بياباني دور
جامه ات برگ گل سرخ در آغوش نسيم
و تنت موج نوازشگر نور
چشم هايت گل صد برگ غرور
گرمي ناب تنت ، در رگ پر جوش صحاري تب روز
و نگاهت به شب وسوسه ، فانوس نجابت افروز

و براي دلم اين عشق بزرگ
رنگ لبخند غريبي است به رخساره ماهيگيري
كه تن خم شده اش
طرح كامل شده تنهايي است
ولي از معجزه بخت اينك
صيد او يك پري دريايي است
لب رودي كوچك
غرق ناباوريش يافته در تور حقير
مرد خوشبخت فقير
اين صبح ،اين نسيم، اين سفره مهياي شده سبز
اين من و اين تو،همه شاهدند
كه چگونه دست و دل به هم گره خوردند...
يكي شدند و يگانه،
تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد،آمدي و آمديم
اول فقط يك دل دل بود، يك هواي نشستن و گفتن.
يك بوي دلتنگ و سرشار از خواستن.يك هنوز با هم ساده.
رفتيم و نشستيم،خوانديم و گريستيم.
بعد يك صدا شديم،هم آواز و هم بغض وهم گريه،
هم نفس براي باز تا هميشه با هم بودن.
براي يك قدم زدن رفيقانه،براي يك سلام نگفته،
براي يك خلوت دل خاص، براي يك دل سير گريه كردن...
دو تا مطلب كامپيوتري " با اجازه از مجله شبكه"
1- مترجم انگليسي به فارسي
www.parsnema.com
www.farsidic.com
سايت اول ،متن انگليسي تخصصي را از طريق پست
الكترونيكي از كاربر دريافت و پس از چند ثانيه متن
ترجمه شده را ارسال مي كند. تا 500 كلمه (تقريبا يك
كاغذ A4) را در مدت 1 دقيقه ترجمه ميكند.
2- در سمينارهاي آموزشي شركت كاريارارقام شركت كنيد:
شركت كاريار ارقام هر هفته به مدت 2 ساعت و بصورت
رايگان سمينارهايي با موضوعات امنيت شبكه، تجارت
الكترونيكي، آشنايي با مدارك سيسكو و ... برگزار ميكند.
براي ثبت نام حداكثر 48 ساعت قبل از تاريخ برگزاري
با مراجعه به سايت www.cdigit.com ثبت نام كنيد
مولانا
والله كه شهر بي تو مرا حبس ميشود
آوارگي و كوه و بيابانم آرزوست
زين خلق پرشكايت گريان شدم ملول
آن هاي و هوي و نعره مستانم آرزوست
--------------------------------------------------
نان پاره ز من بستان،جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آنرا كه منم خرقه ، عريان نشود هرگز
وآنرا كه منم چاره ، بيچاره نخواهد شد
آنرا كه منم منصوب، معزول كجا گردد
آن خاره كه شد گوهر ،او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ويران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سي پاره نخواهد شد
از اشك شود ساقي اين ديده من، ليكن
بي نرگس مخمورش ،خماره نخواهد شد
بيمار شود عاشق ، اما بنمي ميرد
ماه ارچه كه لاغر شد،استاره نخواهد شد
خاموش كن و چندين غمخواره مشو آخر
آن نفس كه شد عاشق ، اماره نخواهد شد
امشب داره بارون مياد. امشب شب قشنگيه .
ايكاش براي من، تنها، اين شب باروني، قشنگ نبود.
ايكاش براي همه آدما قشنگ بود. قشنگ ميشه ؟
نميدونم ،خدا كنه.

۰۴ بهمن ۱۳۸۰

مولانا
حسرت وزاري كه در بيماريست
وقت بيماري همه بيداريست
پس بدان اين اصل را اي اصل جو
هركه را درد است او برده است بو
هر كه او پر دردتر،بيمارتر
هر كه او رخ زردتر،آگاهتر
امروز مي خواستم برم شمال ولي يه جورايي شد كه نشد.
بازم خواستم شب برم كه نشد.
نمي دونم چرا ولي نشد ديگه.
حافظ اسرار الهي كس نمي داند خموش
چه سبكي ، بي وزني و رهايي است امشب در من.
و چنان بيتابم كه دلم ميخواهد
بدوم تا ته دشت،بروم تا سر كوه.
دورها آوايي است كه مرا ميخواند.
.. من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشيار است.

۰۲ بهمن ۱۳۸۰

شاملو
وه! چه شبهاي سحر سوخته
من
خسته
در بستر بيخوابي خويش
در بي پاسخ ويرانه هر خاطره را كز تو درآن
يادگاري به نشان داشته ام ، كوفته ام.

۰۱ بهمن ۱۳۸۰

بايزيد بسطامي
روشن تر ازخاموشي،
چراغي نديده ام.
و سخني ، به ازبي سخني
نشنيدم
ساكن سراي سكوت شدم
و صدره صابري درپوشيدم.
مرغي گشتم
چشم او از يگانگي
پر او از هميشگي
در هواي بي چگونگي مي پريدم
كاسه اي بياشاميدم كه هرگز تا ابد
ازتشنگي او
سيراب نشدم.
اينم براي عمو رضاكه فروغيه:
در شب كوچك من،افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب كوچك من دلهره ي ويرانيست
گوش كن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش كن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخست و مشوش
وبر اين بام كه هر لحظه در او بيم فروريختن است
ابرها ،همچون انبوه عزاداران
لحظه ي باريدن را گوئي منتظرند
لحظه اي و پس از آن ،هيچ.
پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد
و زمين دارد
باز ميماند از چرخش
پشت اين پنجره يك نامعلوم
نگران من و توست
اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان ،در دستان عاشق من بگذار
ولبانت را چون حسي گرم از هستي
به نوازش لبهاي عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد
فروغ: www.ayene.com

۲۸ دی ۱۳۸۰

جبران خليل جبران:
يكديگر را دوست بداريد، اما از عشق زنجير مسازيد.
بگذاريد عشق همچون دريايي مواج ميان ساحلهاي جانتان در
تموج و اهتزاز باشد.
جامهاي يكديگر را پر كنيد اما ازيك جام منوشيد.
از نان خود به يكديگر هديه دهيد اما هر دو از يك قرص نان
تناول مكنيد.
به شادماني با هم برقصيد و آواز بخوانيد اما بگذاريد هريك
براي خود تنها باشد.همچون سيمهاي عود كه هر يك درمقام
خود تنهاست اما همه با هم به يك آهنگ مترنمند.
دلهايتان را بهم بسپاريد اما به اسارت يكديگر ندهيد زيرا تنها
دست زندگي است كه ميتواند دلهاي شما را در خود نگه دارد.
در كنار هم بايستيد اما نه بسيار نزديك :
از آنكه ستونهاي معبد به جدايي بار بهتر كشند و بلوط و سرو
در سايه هم به كمال رويش نرسند.

استاد مي گويد:
جستجوي توضيحات درباره خداوند هيچ چيز را براي شما آشكار نمي سازد.
مي توانيد به واژه هاي زيبا گوش دهيد ، اما آنها در اصل خالي اند.
درست همانطوركه مي توانيديك دائره المعارف درباره عشق بخوانيد
و عشق ورزيدن را نياموزيد.
هيچكس هرگز ثابت نخواهد كرد كه خدا وجود دارد.
در زندگي برخي از چيزها را فقط بايد تجربه كرد...
و هرگزتوضيحي درباره آنها ارائه نداد. عشق نيز چنين چيزي است.
خداوند نيز- كه عشق است - چنين چيزي است.ايمان يك تجربه دوران
كودكي است ، به همان معناي جادويني كه مسيح به ما آموخت:
" كودكان ملكوت خداوند هستند."
خداوند هرگز وارد مغز شما نخواهد شد، دري كه او استفاده مي كند،
قلب شماست.
پائولو كوئيلو

۲۷ دی ۱۳۸۰

من دارم خيلي سعي مي كنم با دستورالعمل سردبير بتونم سايتمو فارسي كنم.
اگه بشه كه شروع ميكنم به نوشتن