۰۱ بهمن ۱۳۸۰

اينم براي عمو رضاكه فروغيه:
در شب كوچك من،افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب كوچك من دلهره ي ويرانيست
گوش كن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش كن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخست و مشوش
وبر اين بام كه هر لحظه در او بيم فروريختن است
ابرها ،همچون انبوه عزاداران
لحظه ي باريدن را گوئي منتظرند
لحظه اي و پس از آن ،هيچ.
پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد
و زمين دارد
باز ميماند از چرخش
پشت اين پنجره يك نامعلوم
نگران من و توست
اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان ،در دستان عاشق من بگذار
ولبانت را چون حسي گرم از هستي
به نوازش لبهاي عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد
فروغ: www.ayene.com

هیچ نظری موجود نیست: