۲۶ آذر ۱۳۸۸

با تشکر از گورکن

" من درگير همين نَشاطت هستم، عزتي"
استدعا دارم اگراز ديدن اخبار 20:30 ، مفرح ذات ْ و ممدود به حيات شده‌ايد، کمي حوصله به خرج داده، در شبکه سه، برنامه "دوباره زندگي" را حتماً ببينيد، چون اگر تا قبل از آن هم کمي اميد به زندگي داشته باشيد ، با ديدن اين برنامه به دنبال ژيلتي  يا لوستر محکمي خواهيد گشت .دراين برنامه هنرمندان هميشه متْفاوتِ هميشه در صحنه، در قبري دکورگونه، به خنک ترين سوالات خانواده سجادي(کارگردان و عکاس و تهيه کننده برنامه) جواب مي‌دهند، خرمايي مي‌خورند و براي خود فاتحه‌اي مي‌خوانند و ما را در واپسين ساعات شامگاهي براي رفتن به ابديت مهيا مي‌کنند .
در تیتراژ پایانی برنامه شما در کنار نام عوامل، نام گورکن هم می بینید.

۲۲ آبان ۱۳۸۸

ملالی نیست جز دوری شما

اتفاقات بعد از آخرین پست ، آنقدر تکان دهنده بوده اند که تردید برای حذف هر گونه مطلب در خصوص ضرغامی(...الله علیه) و هر آنچه را که مرتبط با اوست ، به همراه داشته است، اما چون هدف، فقط ثبت جزئی از خاطره هاست ، این ننگ بر این دیوار باقی خواهد ماند، گرچه انرژی جنبشی ما را ،چند ماه همین وقایع به انرژی سکون تبدیل کرد.
البته زلزله های درون خانوادگی هم مزید علت بودند تا به یک خرس تنبل (به خرس مهربان اهانت نشود!) تبدیل شوم. زلزله شغلی و خانگی  و شخصیتی و...
مطمئنم اینبار شخصیتم جابجا شده ، اینرا حس میکنم ، گرچه بیشتر نقاب است ،اما همین نقاب دارد بر من چیره می شود، یکی از دلایل روشنش هم ، پوشیدن کت و شلوار است که من آنرا افسار مینامیدم و اکنون بر گردنم سوار است. تنها نقطه روشن و امیدوارکننده اش هم برای من ، این است که شاید دیگر خیلی طولی نکشد. چشم ما به 2010 دوخته شده است.

۱۹ خرداد ۱۳۸۸

صدا وسيما ، مناظره ، گامي نو

گرچه هيچوقت دل خوشي از اين صدا وسيماي عمو عزت و آن صدا و سيماي لاريجاني نداشتم و فقط بر حسب اتفاق و به ندرت تمام سريالهاي شبكه هاي استاني و غيراستاني را نگاه ميكنم ، اما بايد اعتراف كنم كه برپايي اين سري مناظره‌هاي انتخاباتي ، ابتكار در خور تقديري از عمو عزت بود كه شايد خودش هم هيچگاه دامنه وسيع تاثيراتش را در اين حد ، تصور نمي‌كرد.

به نظر من بايد فقط به جاي نقد صرفِ جانبداري آشكاراي صدا و سيماي عمو، كمي هم منصفانه به اين حركت نو، احترام بگذاريم. كمي مدني بودن را احساس كنيم. ببينيم كه فضايي فراهم شده تا آنچه را كه 4 سال در دلهايمان نگاه داشته ايم ، ديگري به جاي ما فرياد مي‌كند. تابوي قديس پروري يك مقام اجرايي را شكسته شده ببينيم و بدانيم كه او معصوم نيست ، قابل نقد است و حتي مي‌توان او را دروغگو خواند. اين قدم كوچك اما بسيار مهمي است كه ادامه دادنش مايه اميدواري است. عمو با اينكار ما را از گناه نگاه به نامحرمان در شبكه هاي ماهواره اي بازداشت و دل سير ، با ننجون كروبي و همسر موسوي تخمه شكستيم ، حرص خورديم ، اميدوار شديم و سكته كرديم. شايد هم هنوز ظرفيتهاي لازم مناظره هاي زنده را پيدا نكرده‌ايم.

به هر حال خوش گذشت .

۰۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

تفريح با طعم سكته

امير حسين قهرايي سالهاست كه برنامه هاي دوربين مخفي تلويزيون را كارگرداني مي‌كند، اما در نظر من ژني تكامل يافته تر و پيشرفته تر از مجيد قناد و محسن حاجيلو ندارد.
در چند مورد اتفاقي و گذري كه براي ديدن برنامه اش در شبكه 5 ، كنجكاو شدم، متوجه شدم كه سوژه هايش با تكيه بر ترس مردم از پليس شكل مي‌گيرند و به طور اتفاقي ، افراد را طوري درگير ماجرا مي‌كند كه با حضور پليس بازيگر، ماجرا ادامه پيدا كند. اما به نظر من نفس برنامه كه بيشتر خلق لحظاتي شاد براي بيننده است ، به لحظاتي سراسر ترس، بيم  و نگراني براي سوژه ها تبديل مي‌شود كه حتي بعد از آگاهي از ساختگي بودن موضوع، به قرص زيرزباني احتياج پيدا مي‌كنند.
مرد ِ خوب ، آقاي قهرايي ، مرز شادي و نگراني مردم ما لبه تيغ است ، لطفاً كمي مراعات كنيد و كمي هم فكر.

۲۴ فروردین ۱۳۸۸

خلاصه بيست قسمت گذشته

  • همانطور كه انتظار داشتيم ، تعطيلات مثل هميشه و خيلي زودتر از هميشه به پايان رسيد و به نظر مي‌رسد 365 روز تعطيلي هم مدت كمي است .
  • در اين مدت پروژه تبديل سالار به سردار با موفقيت انجام شد و ديدار كوتاهي هم در اراك با سالار داشتيم. كمي دلتنگ به نظر مي‌رسيد ولي به نطر من استراحت برايش لازم بود.
  • سردار هنوز حيران به نظر مي‌رسد و شوك اوليه بعد از تحويل همچنان برايش باقيست. او كه صبح روز بعد از تحويلش به ما 1000 كيلومتر يك نفس دويد.
  • قصد تجديد نوستالژي مان با مدرسه هاي دوران دبستان و راهنمايي در اراك به ديوار (نه كه به پل خورد) . تمام 2 مدرسه با هم در دل پل جديدي در ورودي شهر بلعيده شده بودند.  در ورودي شهر ابتكار شهرداري در ساختن قلعه كوچكي به عنوان اراك قديم ، توريستهاي بسياري را چند ثانيه اي جذب و سپس دفع مي كرد. ما هم به عنوان توريست محلي بيش از چند دقيقه دوام نياورديم. عكسهاي ابتكارات شهرداري اراك را در وبلاگ آقاي صالحي ببينيد.
  • ماني در طول تعطيلات، نقش هاچ زنبور عسل را بازي كرد و مادري خسته را بعد از تعطيلات ، تحويل داد. اما شايان ذكر است  كه بايد از همكاري او در طي ساعات غيررسمي يك نوزاد (12 تا 6 صبح) كه پا به پاي پدر و مادرش در سفرهاي استاني همكاري فراواني نمود ، تقدير  ويژه‌اي به عمل آيد.
  • امسال برخلاف سالهاي ديگر، هيچ عهدي براي تغيير در سال جديد با خود نبستيم،بنابراين مطمئنم امسال تغيير خواهيم كرد.(گرچه سال نوآوري و شكوفايي به پايان رسيده است)
  • هر چقدر هم از مرد2هزار چهره مهران مديري بد بگويند، من باز با تعجب خواهم گفت : “پس چرا من اينقدر مي‌خنديدم”. پس لابد اشكال در گيرنده من است.
  • بارها در سريالها و فيلمهاي فارسي تلويزيون ، در حساسترين لحظه‌هاي مرگ و زندگي يك نفر ، ديديم كه تلفن يا موبايلش حين صحبت قطع ميشود و انگار كه سليماني و وزارت متبوعش كرفس هستند ، تلاشي براي برقراري مجدد ارتباط نمي‌كند.
  • بعد از ظهر روز 12 فروردين كه بعد از يك روز بارندگي كامل و شرايط مساعد جوي، تصميم به برگشت از قائمشهر گرفتيم، مسير برگشت را تا ورسك در ترافيك به سر مي‌برديم و به خاطر خودشيريني به “ اعلام وضعيت لحظه اي جاده ها” زنگ زديم و بعد ازاينكه كلي توضيح داديم كه پل سفيد در مسير كرج نيست ، ايشان را از ترافيك جاده مطلع كرديم و ترجيح داديم در مسير روبرو كه خلوت بود، تردد كنيم. بنابراين به قائمشهر برگشتيم و دوباره خانواده را از ديدار خود خوشحال نموديم!
  • در شروع اولين روز كاري بعد ازاينكه “رييس بزرگ” از رونمايي كلي محصولات جديد ايران خودرو خبر داد، بركنار شد و در مراسم معارفه “رييس جديد” ، تلخترين لحظات،خنده‌هاي حلال و كريه “رييس جوان “ سايپا بود. “ رييس قديم” هم رفتني شد.

۲۷ اسفند ۱۳۸۷

خداداد و دايي

در مجله همشهري نوروز ، مصاحبه اي خواندني از خداداد عزيزي چاپ شده است كه قسمت دايي آن  ، به نظرم جالب آمد:
- دو روز قبل از بازي با استراليا سر ميز ناهار، دايي با بزرگان دور يك ميز نشسته بود  و منهم پيش كوچكان ! پشت به آنها داشتم سربه سر بقيه مي‌گذاشتم و بلندبلند مي‌خنديديم. يك دفعه ديدم دايي صدايش را بلند كرده "وقتي تيم صاحب ندارد، بلندبلند مي‌خندند و مسخره بازي در مي‌آورند" من تعجب كردم  و پرسيدم با من بودي؟ اصلاً به تو چه ربطي دارد؟! درهمين حين به طرفم هسته خرما پرت كرد و منهم حمله كردم به سمتش كه ما را از هم جدا كردند.روز قبل از بازي فائقي كه مسئول آشتي كنان بود ما را با هم آشتي داد.يكبار مصاحبه كردم و گفتم اگر الان بود، دايي آن پاس را به من نمي‌داد تا بشوم حماسه ساز ملبورن.
- بعد ازجام جهاني چون يك مدت به تيم ملي  دعوت نمي‌شدم با هم به مشكل نمي‌خورديم. سال 2000 براي بازي دوستانه به آمريكا رفته بوديم  .عين چند روزي كه در آمريكا با اتوبوس اين طرف و آنطرف مي‌رفتيم ، مجبور بوديم به آهنگ مورد علاقه آقا گوش بدهيم. يك نوار هديه گرفته بود كه يك نوار تركي هم داخلش بود .آن‌قدر به اين نوار گوش داديم كه حالم بد شد. يك روز زودتر از بقيه رفتم توي اتوبوس و نوار را از داخل ضبط بيرون آوردم و شكستم .يك آدم فروش توي اتوبوس بود كه نمي‌خواهم اسمش را بياورم. او ما را لو داد. دايي طبق عادت گفت ضبط را روشن كن .جاسوسها به او گرا دادند.دايي رو به من كرد و گفت : غلط كردي نوار رو شكستي ! منهم جواب دادم خودت غلط كردي! تو چه كاره اي كه و... پريديم به همديگر و دوباره مسئولان آشتي را توي زحمت انداختيم. البته همانطور كه خودتان مي‌دانيد دايي هيچوقت عليه من مصاحبه نكرد. من دست كسي آتو ندادم.البته نمي‌گويم از دايي آتو دارم.از خودش بپرسيد چرا، اصلاً شايد بگويد كه خداداد را نمي‌شناسد.

۲۷ بهمن ۱۳۸۷

ايران، در وداع سالار، خون گريست

همه چيز بعد از خاتمه اين افسردگي عميق شروع شد.همان صبح زود شنبه اي كه در نقش Family Man ، و به هزار روش براي توليد كمترين سرو صدا  و به قصدِ تهيه نان داغ براي صبحانه يك خانواده موفق ، از خانه خارج شدم.

همه چيز با موفقيت انجام شد و من بر خلاف هميشه كه تمام سعي ‌ام براي توليد نكردن صدا بي نتيجه مي‌ماند و در تماسهاي بعدي با خانه از عمق فاجعه خبردار مي‌شدم، اينبار با لبخندِ يك نان‌آورِ موفقِ بيصدا و فداكار، نانها را در سفره گذاشتم و به خاطر وقت اضافي كه احساس كردم براي رسيدن به محل كار دارم و وجود ژنِ كندي حركت(فس فس) ، سر راه، ناخنكي هم به كارت سوخت زدم و لبخند زنان ، صحنه تصادفي را كه باعث بند آمدن بزرگزاه اوين شده بود ، تماشا مي‌كردم و دقت خودم را در كنترل همزمان ماشين و چشمهايم مي‌ستودم كه راننده‌ي پرايد پشت سر، كه كنترل همزمان فرمان و چشمهايش را نمي‌ستود ، مرا به شدت به پژو 206 جلويي كه راننده‌ي آن كلاً در كار ستودن و نستودن نبود ، كوبيد و ما شديم عامل راه بندان بعدي بزرگراه ، آنهم در خط سرعت . اينبار كسي چيزي را نمي‌ستود ،اينبار هر كه آنچه را در كودكي و در كوچه و خيابان يادگرفته بود ، نثار ما مي‌كرد و من خوشبينانه ، آنرا احساس همدردي ، تلقي مي‌كردم.

از همينجا بود كه پروژه‌ي براندازي نَرم ِ سالار ، كليد خورد. سالار كه ديگر اكنون قيافه ترحم‌برانگيز و نافرمي پيدا كرده بود، براي مدتي كوتاه ، نقشش در دل ما كمرنگ تر شد و من چون پدري كه كودكي را در مكاني شلوغ براي بازي مي‌گذارد و خودش ناپديد مي‌شود، او را در اراك تنها گذاشتم و برگشتم. منتها فرقش با آن سوژه‌ها در اين بود كه اين موضوع را عالم و آدم مي‌دانستند. بعد هم كه شنيديم دخترخاله، سرپرستي‌اش را به عهده گرفته است ، كمي آرامتر شديم و به سرعت پروژه راه اندازي سردار را كليد زديم ولي همه اينها دليل بر چشم‌پوشي از اخلاق نيك و جوانمردانه سالار نمي‌شود.

سالار كم كسي نبود: سالار دنياديده (اغراق پدرانه: سالار از اردبيل و مشهد آنورتر نرفته بود) و جوانمرد بود. چه آدمهاي درراه مانده‌اي كه به لطف سالار ، به خانه و زندگي خود رسيده بودند. پيرمرد آلاشتي ، سروان ورسكي ، مرد دوآبي ، سرباز شيرگاهي و ملت برف و باران خورده‌ي تهراني .

سالار ِ خونگرم، مشهد، گرگان، بروجرد ، اصفهان، اراك ، زنجان ، رشت، تبريز، اردبيل ، كاشان ، قمصر و … را ديده بود و با مردمش نشست و برخاست كرده بود.  سالار صبور بود، با همه كم محبتي ما ، هيچوقت دچار كمبودهاي عاطفي نشد. اين چند سال اخير هم كه در كوچه مي‌خوابيد با همه خو گرفته بود . كمتر كسي هم اذيتش مي‌كرد.

الان فقط تنها دلخوشي ما به سفر عيد است كه او را دوباره ببينيم. قفط اميدوارم به سردار حسودي نكند.

پ.ن : براي آشنايي بيشتر با سالار رجوع كنيد به اينجا .

مطالب مرتبط با سالار : 12- 3- 4  -5 -6

۰۹ بهمن ۱۳۸۷

چگونه با كارت هديه بانك مسكن به چاه نرويم؟

روزي كه همكاران به خاطر تولد ماني ما را خجالت زده كردند و با كارت هديه مسكن شرمنده مان كردند(كه البته من بعداً با طراح اين ايده، يك گفتمان فيزيكي مختصر خواهم داشت)، وارد ماجراي جالبي شديم كه هفته گذشته به خير و خوشي پايان گرفت.

يكي از كارتهاي هديه 50 هزارتوماني دچار پسورد گم شدگي شد! و در قدم اول ما به شعبه صادركننده كارت مراجعه كرديم و با سند و مدرك نشانمان دادند كه فرد دريافت كننده كارت ، شرايط  مفقود شدن پسورد و كارت را كه در آن دكر شده ، هيج كاري نمي‌شود كرد، پذيرفته است. در قدم دوم و به روال سي و اندي سال زندگي ، بيخيال ماجرا شديم. يكي دو ماه بعد كه شرح ما وقع براي همكاران داديم، طبق رسم همه حاجي‌هاي پيگير، حاج مهدي ، آستين بالا زد و در چند مرحله بانك مسكن را به زانو درآورد.

اول از شعبه صادر كننده شروع كرد و مداركي را كه به نامش كارت صادر شده بود ، زنده كرد. دوم يك فكس اعتراضي به روابط عمومي بانك مسكن و سپس به اداره بازرسي بانك مسكن زد و جواب همه منفي بود. يك كار ساده مانند تغيير پسورد يا ايجاد يك پسورد جديد از اين بانك برنمي آمد ، در صورتيكه بانكهاي پارسيان و ملت به راحتي اينكار را انجام مي‌دادند. در نهايت فكسي كه به اداره بازرسي بانك مركزي ارسال شد،جواب داد  و بعد از 2 ماه نامه اي از اداره بازرسي بانك مسكن رسيد كه پسورد جديدي در آن قيد شده بود . البته حاجي قصد داشت بعدها در صورت عدم رخصت، به سازمان بازرسي كل كشور، ديوان عدالت اداري ،دفتر رياست جمهوري و حتي روزنامه اعتماد ملي هم ماجرا را بكشاند كه بانك مسكن ترجيح داد به خاطر 50 هزار تومان ناقابل ، آبروي 70 ساله خود را حفظ كند.

بعد از اين ماجرا ، افسردگي عميقي بر فضاي خانه ما حاكم شد و بعد از سي و اندي سال اندكي فكر كرديم و براي همه اموري كه انجام نداديم و شايد با چنين پيگيريهايي قابل انجام بوده‌اند ، افسوس خورديم و اين افسوس خوردگي تا اطلاع بعدي ادامه دارد.

۰۵ بهمن ۱۳۸۷

تكنولوژي در كاخ سفيد

از آنجا كه بيل برتن، سخنگوي اوباما در كاخ سفيد تكنولوژي موجود در آنجا را “شبيه حركت از Xbox به آتاري” تشبيه كرده است ،وبلاگ Wired تكنولوژيهاي مورد استفاده در كاخ سفيد را به دو دسته Tired و Wired تقسيم كرده است و به موارد زير به عنوان Tired Technology اشاره مي‌كند:

Windows XP

سيستم عامل مورد استفاده در كاخ سفيد ويندوز ايكس پي با قدمت 6 ساله است و بهانه آنها براي عدم بروزرساني سيستمهاي عامل،موارد امنيتي و محافظت از اسناد كاخ سفيد مي‌‌باشد وتمايلي هم براي رفتن به سمت ‌Mac نمي‌بينند،درصورتي كه تيم اوباما همگي، قبل از آمدن به كاخ سفيد، Mac كار بوده اند

No Wi-Fi

در اينجا خبري از شبكه بي سيم نيست، آنهم بخاطر راحت هك شدن آن.

No Instant Messaging

طبق قوانين (صفحه 11) ، استفاده از هرگونه ابزار چت به دليل احتمال خروج اخبار داخل و انتشار روي وب، در كاخ سفيد ممنوع است. اگرچه ابزاري چون Adiumh قادر به كدگذاري محتواي چتها در صورت نياز كاربر هستند.

با اينحال، تيم جديد اوباما توييت پرزيدنت را همچنان فعال نگه داشته‌اند.

No Screwing Around on Websites

جرج بوش استفاده از سايتهاي اجتماعي چون MySpace,Facebook,Twitter,Youtube و … را براي كاركنان كاخ سفيد ممنوع كرده بود.

iPod

گرچه استفاده جرج بوش از آي پاد معروف است اما وي محدوديتهايي نيز يراي دسترسي به موزيكهاي مختلف براي iTunes دارد. تنها 2 نفر براي دسترسي iTunes Store وي مجاز هستند: يكي دستيارش كه موزيكها را براي او دانلود ميكند و در آي پادش مي‌ريزد و يكي هم David Almacy ، مشاور اينترنت و ارتباطات بوش كه سخنراني‌هايش را در iTunes آپلود مي‌كند.

Email

كلينتون در كل دوره رياست جمهوريش تنها 2 بار از ايميل استفاده كرده است و طبق قوانين تمامي مكاتبات مرتبط بايد آرشيو مي‌شده‌اند كه كلينتون چنين كاري نكرده است.

ضمناً بازكردن يك اكانت جي ميل هم ،براي اعضاي دفتر، منعي نداشته است.

Flatscreen Monitors and TVs

بطور گسترده‌اي از تلويزيون و مانيتورهاي بزرگ و صفحه تخت در كاخ سفيد استفاده مي‌شود.

منبع : wired.com

سايپا ، پاي لنگ ايرانيان

عمو بذرپاش كه فعاليتها و سوابق خودرو‌يي‌اش چشم جنرال موتورز را كر كرده و گوشش را كور ، با تبليغات پيش فروش محصولاتش ،هشتاد درصد بازار خودرو ايران و نيمي از فروش بازار خودروي جهان را از آن خود كرده است .به همين خاطر و به دليل مراجعات فراوان به بخش پيش فروش سايتشان ، يك هفته ‌اي است كه اين پيغام جاخوش كرده است.
هي عمو بيدار شو!شايد فقط يك ري استارت كوچولو لازم داشته باشد

پ.ن: نوع خطا نشان مي‌دهد كه با ري استارت حل نمي‌شود ، يكي بايد به خط 10 فايل proc.asp سري بزند.

۲۵ دی ۱۳۸۷

مصطفوی، دوروی برشته شده

چند ماه پیش که جاسوس خیانتکارِ فیفا ومعاند نظام در برنامه نود شرکت کرد، بعد از افشای همه هنرهای سازمان و فدراسیون فوتبال، ککی به تنبان پدرِ ورزش و فرزندان خلفش که همگی در خانه ی پدر جمع بودند و پیژامه راه راه پوشیده بودند،انداخت که مجبور شدند برای صیانتِ خانواده و حفظ آبروی پدر،هرکدام به نوبت پشت خط حاضر شوند و از پدر دفاع کنند. ابتدا فرزند ته تغاری یا همان جوجه اردک ِ قشنگ، یکسری فحشهای تازه را که از بچه های کوچه یادگرفته بود، به آن مرد بد گنده گفت وچون در وی اثر نکرد، اشکریزان گوشی به فرزند ارشد سپرد. فرزند ارشدِ موقشنگ هم ،همه دروغهایی که بابایی یادش داده بود، پشت سرهم ردیف می کرد و همزمان در چشمِ آن مرد بد نگاه می کرد و چون افاقه نکرد، خواست گوشی به پدر بسپارد که به اشارت دست او، تماس را قطع کرد.
خانواده، کینه ای ...(حیوانی نجیب و باربر-نه کینه اسبی و الاغی منظور نیست) به دل گرفتند و منتظر فرصت تلافی شدند.
روزی که تلخک ِ مطرودِ خانواده،بغض آلود از نامهربانیهای پدر می گفت،جوجه اردک به دور از چشم پدر،گوشی را برداشت و اینبار او دروغهایی را که از برادر موقشنگش یاد گرفته بود، تحویل داد ولی وقتی دوباره به او گفتند:" برو با بزرگترت بیا"، گوشی را محکم کوبید و پیش پدر رفت و گفت:" بابایی ، این آقا موفرفریه همش منو تحقیر می کنه،چرا هیچی بهش نمی گی؟"
پدر لبخندی زد و گفت:"دارم براش" و برقی از دندانِ ...(یکی از دندانهایش دیگر..) ساطع شد و جوجه اردک، لی لی کنان دور شد و سالهای خوب و خوشی را در کنار پدر و برادرش سپری کرد.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: من همینجا به قطبی ، رفتار پلیدِ این خانواده را یادآوری کرده بودم.

۲۲ دی ۱۳۸۷

مسابقه 101

چند وقت پيش يكسري از همكاران قديمي بيمه را در مسابقه 101 ديدم و براي اولين بار مجبور شدم تا آخر مسابقه را دنبال كنم.

بعداً در همشهري جوان گزارشي از پشت صحنه مسابقه نوشته بود كه نكات جالبي داشت:

1- مسابقه كپي مسابقه آمريكايي(1VS100) شبكه NBC است.

2- مسابقه در سوله اي متعلق به سيما فيلم در خيابان هدايت خيابان يخچال برگزار مي‌شود.

3- موسسات براي شركت در مسابقه بايد 20 ميليون تومان بپردازند، ضمن اينكه براي جوايز هم 4 ميليون جدا مي‌دهند و اگر مبلغ جايزه ها از 4 ميليون بيشتر شد، موسسه شركت كننده موظف به پرداخت مابقي مبلغ است و اگر كمتر شد، مابه‌التفاوت آن براي صدا وسيما باقي مي‌ماند.

4- خودپرداز كنار استوديو نمايشي است و برندگان ، پول جايزه خود را از فردي كه پشت خودپرداز نشسته است، تحويل مي‌گيرند.

خب كه چي؟

۱۶ دی ۱۳۸۷

آنچه گذشته –شماره دو

روزهاي سيزده بدر قديم حال و هواي ديگري داشتند. در زماني كه نه اصغر محمد زاده اي بود كه با كرشمه و آب و تاب وضعيت آب و هواي يك هفته آينده را پيش بيني‌كند و حال 13bedarملت را بگيرد و نه Weather.ir‌  اي كه اوضاع جاده و راهها را نشان بدهد و نه gismeteo.ru اي كه 6 ساعت 6 ساعت اوضاع جوي يك روز را تشريح كند‌،‌ با كلي بيم و اميد از دو روز قبل حركت تمام ابرهاي سيروس و سيرواستراتوس و كومولوس و … را با تجربيات بزرگترها كنار هم قرار مي‌داديم و تحليل مي‌كرديم (البته آنوقتها عددي نبوديم براي تحليل) كه آيا بالاخره مي‌شود دسته جمعي بيرون برويم يا نه.
در اين عكس كه يكي از آن روزهايي است كه اقبال ما به نظر باز شده بود و 72 ملتي عازم پنجعلي (30 كيلومتري اراك) شده بوديم ، طبق رسم همه بچه ها كه سطل ماسه پر را در رودخانه خالي مي‌كنند(نمي‌دانم اين رسم متعلق به كجاست ولي هست!) ، منهم براي خالي كردن سطل آماده بودم كه چسبندگي ماسه ها به سطل و سنگيني آن باعث سقوط من به داخل رودخانه شد و از آنجا كه عمري باقي بود براي ثبت اين واقعه، توسط شوهرخاله گرامي كه براي فداكاري و نه ثبت در بالاترين و ديليشيوس و  ديگ، به داخل آب پريده بود ، نجات پيدا كردم ولي همچنان تصوير آب گل آلود و غلطان بالاي سرم ، فراموش نشده است .
پ.ن : اين لباس ورزشيهاي 3خط و 2 خط هم داستاني داشتند.