روزي كه همكاران به خاطر تولد ماني ما را خجالت زده كردند و با كارت هديه مسكن شرمنده مان كردند(كه البته من بعداً با طراح اين ايده، يك گفتمان فيزيكي مختصر خواهم داشت)، وارد ماجراي جالبي شديم كه هفته گذشته به خير و خوشي پايان گرفت.
يكي از كارتهاي هديه 50 هزارتوماني دچار پسورد گم شدگي شد! و در قدم اول ما به شعبه صادركننده كارت مراجعه كرديم و با سند و مدرك نشانمان دادند كه فرد دريافت كننده كارت ، شرايط مفقود شدن پسورد و كارت را كه در آن دكر شده ، هيج كاري نميشود كرد، پذيرفته است. در قدم دوم و به روال سي و اندي سال زندگي ، بيخيال ماجرا شديم. يكي دو ماه بعد كه شرح ما وقع براي همكاران داديم، طبق رسم همه حاجيهاي پيگير، حاج مهدي ، آستين بالا زد و در چند مرحله بانك مسكن را به زانو درآورد.
اول از شعبه صادر كننده شروع كرد و مداركي را كه به نامش كارت صادر شده بود ، زنده كرد. دوم يك فكس اعتراضي به روابط عمومي بانك مسكن و سپس به اداره بازرسي بانك مسكن زد و جواب همه منفي بود. يك كار ساده مانند تغيير پسورد يا ايجاد يك پسورد جديد از اين بانك برنمي آمد ، در صورتيكه بانكهاي پارسيان و ملت به راحتي اينكار را انجام ميدادند. در نهايت فكسي كه به اداره بازرسي بانك مركزي ارسال شد،جواب داد و بعد از 2 ماه نامه اي از اداره بازرسي بانك مسكن رسيد كه پسورد جديدي در آن قيد شده بود . البته حاجي قصد داشت بعدها در صورت عدم رخصت، به سازمان بازرسي كل كشور، ديوان عدالت اداري ،دفتر رياست جمهوري و حتي روزنامه اعتماد ملي هم ماجرا را بكشاند كه بانك مسكن ترجيح داد به خاطر 50 هزار تومان ناقابل ، آبروي 70 ساله خود را حفظ كند.
بعد از اين ماجرا ، افسردگي عميقي بر فضاي خانه ما حاكم شد و بعد از سي و اندي سال اندكي فكر كرديم و براي همه اموري كه انجام نداديم و شايد با چنين پيگيريهايي قابل انجام بودهاند ، افسوس خورديم و اين افسوس خوردگي تا اطلاع بعدي ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر