۰۶ خرداد ۱۳۸۲

بالاخره مجبور به نوشتن اين وبلاگ شدم. بعضي وقتها آدم احساس حماقت ميكنه!
اين نوشته رو از آقاي زم در مورد عروسكهاي باربي ببينيد:
"…زماني كه باربي حدود بيست سال پيش با آقا پسري زلف آويخته و چهار شانه و قد بلند بنام كن دوست شد
نگران رفتار و روابطشان بودم و چند سال بعد كه با هم ازدواج كردند و صاحب فرزند شدند نفس راحتي كشيدم..."
آي ي ي ي