۲۶ شهریور ۱۳۸۷

وبلاگ ميشاييل بالاك


حدود 2 ماه پيش در وبلاگ يك پزشك سايت اجتماعي فوتبال دوستان Footbo معرفي شده بود. امروز در سايت علاوه بر خبر عضويت بالاك درا ين شبكه، وبلاگش هم معرفي شده بود كه اولين پستش در مورد شروع بازيهاي ليگ قهرمانان اروپاست.

پ.ن : - وب سايت اصلي بالاك

- وبلاگ بالاك

- پروفايل بالاك در Footbo

لغت نامه دهخدا نسخه شهريور1387


در لغت نامه دهخدا چاپ 25 شهريور 1387 مقابل لغت متملق آمده است :
متملق

آوا :م ُ ت َ م َل ْ ل ِ
نوع لغت :ع ص
شرح :
1-چاپلوسي کننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهي الارب ) (از اقرب الموارد) . چاپلوس و خوش آمدگوي . (ناظم الاطباء). مزيدگو. سبزي پاک کن . بادمجان دور قاب چين . چاخان . داريه نم کن . لابه گر. (يادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تملق شود.
2- ملاطفت و مهرباني کننده . مهربان .
3-خاطرنواز و ملايم وشيرين .
4-ريشخند کننده . (ناظم الاطباء)

5-مصطفوي (بنده اي كه در هر شبانه روز24 بار، شُكرعلي آبادي به جاي آرد)

۲۴ شهریور ۱۳۸۷

شجره نامه آقاي خاتمي


شماره 181 مجله همشهري جوان اختصاص به پرونده اي از امام موسي صدر داشت به نام "موسي مسيح". سواي فضايل اخلاقي وي كه درستي آنها به عهده خود مجله بماند، شجره نامه‌اي تهيه شده بود كه جالب به نظر مي‌رسد.

نسبت فاميلي نزديك آقاي خاتمي و موسي صدر(همسر آقاي خاتمي خواهرزاده موسي صدر مي‌باشد) و همچنين نسبتهاي دورتر آقايان صدرعاملي، جمالزاده، مقتدي صدر و صادق طباطبايي از نكات جالب توجه اين شجره نامه هستند.(درستي اين هم با مسووليت مجله هست).

۱۹ شهریور ۱۳۸۷

وبلاگي با قدمت 9 ماه و 55 روز

2 سال پيش در همين حوالي (از لحاظ زماني نه مكاني )وقتي كه داشتم براي كاري كه بخاطر نه نگفتن آن به شركت يكي از دوستان در حوالي ميدان وحدت اسلامي مي ‌رفتم و شرايط روزگار هم كاملاً‌بر وفق مراد بود (آدرسي كه داشتم در حد ِ تهران ،پلاك 1 بود شارژ موبايل تمام شده بود و مهمتر از همه منتظر خبري از رزي براي اطمينان از سلامت معاينه بچه در ماه پنجم بودم )بعد از يك ساعت گشتن و بازديد همه ميراث فرهنگي منطقه و پيدا نكردن شركت لعنتي،به سرعت و ناسزاگويان ، راهي خانه شدم و وقتي خانه را خالي ديدم ، حس خوبي نداشتم . با تلفن رزي و لحن صدايش معني شوكه شدن را كاملاً درك كردم و اين بعد از خبر زلزله بم ، دوّمين شوكي بود كه وارد شد و خيالم را از اينكه هنوز شوك پذير هستم يا نه، راحت كرد.
اما موضوع مهمتر از اين اتفاق ، شيوه برخورد ما با اين بحران بود. اصل اول ِ ايزوچندهزار ِ بحران درخانه ي ما ، تاكيد بر دوري گزيني از كليه نزديكان و دوستان و ايجاد حلقه همفكري و همدردي داخلي است. يعني بر خلاف برخي كه در مواقع بروز اتفاقات ، سعي در جمع كردن و خبررساني همگان و جلب همدردي و هم سوگي دارند، ما شيوه عكس آن را پياده مي‌كنيم ودر چند مرحله سعي مي كنيم با آن برخورد كنيم
مرحله اول : خاموش كردن موبايلها و گذاشتن تلفن روي پيغام گير(حداكثر3 روز)
مرحله دوم : ساعتها گريه و زاري داخلي (چند ساعت اول مداوم + مقاطع كوتاه مدت تر در روزهاي آتي)
مرحله سوم : شروع سوالات فلسفي از پروردگار و نتيجه دلخواه نگرفتن (چند روز)
مرحله چهارم : توجيه تمام علل معنوي و ماورايي با خرده هايي از شك و ترديد (هفته اول)
مرحله پنجم : بازسازي روحي و معنوي خودمان با تمام قوا (حدود يك ماه تا يكسال)
مرحله ششم : خبررساني و اعلام عمومي و گاهي همدردي جمعي(حدود 15 روز تا يكماه بعد)
مرحله هفتم : دلداري و قوت قلب و بازسازي روحي گيرندگان خبر
تا اينجا يعني كه در چنين مواردي براي ما آرامش، فقط در دور بودن به مدت طولانيست و گذر زمان بهترين درمان .انسان در چنين شرايطي، ذره اي تحمل ِ پرسش وپاسخهاي مشفقين و پند و اندرز اطرافيان را ندارد سعي مي‌كند بيشترين زمان خود را براي كنار آمدن با شرايط پيش آمده ، در چارچوب تنهايي خود، سپري نمايد و از فحشهايي چون " قسمت بوده"، "سعي كن بهش فكر نكني" ، " براي خودش هم بهتر شد"، " دنيا اينه ديگه" و ... به دور باشد. در چنين شرايطي ، اطرافيان بايد درك كاملي از يك حريم ِ كاملاً خصوصي وشخصي را داشته باشند. ديواري كه به دور آدم كشيده شده خيلي قطور و غيرقابل نفوذ نيست ولي حفظ حريم آن واجب است . مدتي Invisible هستيم و دوباره آنلاين مي‌شويم.
اما ربط اين همه فلسفه بافي چيست ؟ غرض روشن شدن اذهاني بود كه به يكباره در برابر اعلام حضور پسر كوچك ما مواضع غريبي اتخاذ كردند كه ما 55 روز هست كه متعجبيم. كنار گذاشتن قسمتي از زندگي خصوصي هر خانواده به عنوان يك پكيج كاملاً شخصي ، حق هر خانواده ايست (از نوع مسلّم) و نبايد انتظارها حتي از طرف نزديكترين درجه داران ، مثل پدر و مادر هم در راستاي رمزگشايي از اين پكيجها باشد .بزرگي در جايي گفته بود :" از عشق و دوستي ، زنجير نسازيم" و من به پيشانيم چسباندم . دوستيها ومحبتهايي كه قيد آرند وبند ، دوستي نيست ، زجريست دائمي هم براي حفظ حرمت دوستي هم براي حفظ حريم شخصي .
واما دوستان زيادي به دنبال آدرس وبلاگ ماني ما بودند ، تعجب نكنند ، ماني از روزي كه شكل گرفت به عنوان يك خط كمرنگ در زندگي ما حضور پيدا كرد ، صاحب وبلاگي بود كه امروز تصميم به رونمايي اش گرفتيم. وبلاگي كه تقريباً 9 ماه و 55 روز عمر دارد. خط كمرنگ
پ.ن :خط كمرنگ در مقطعي توسط دوستي كشف شد و مدتي در تعليق بود تا دوباره در آدرس جديدي شروع به فعاليت كرد.از اين دوست رازدار تشكر ويژه مي‌كنيم و توجه وي را به مابقي مطالبي كه نخوانده‌است، جلب ميكنيم .

۱۱ شهریور ۱۳۸۷

دايي كبير

شاهرخ خان و آجاي دوگان در آخر سريال برادر از كار در مي آيند. جبار سينگ يك دفعه متحول شده ، سر به بيابان مي‌گذارد.
آميتا پاچان آنقدر سرفه مي‌كند تا بميرد. راني و كجول فقط گريه مي كنند. آيشيواريا به خواستگاري شاهرخ خان مي آيد. همه خوشحالند. بدها محو ميشوند، خاكستريها خوب مي شوند، خوبها مي‌خندند.
حسين سهيلي زاده حق دارد براي مّلتي چون من كه قطرات خوابم در حال حاضر ، ارزش حياتي پيدا كرده اند ، سريال بسازد و ما هم گلابي‌وار تا 12 شب ، پيگير آدمهاي ريش‌دار ِ خوب و آدمهاي بي‌ريش ِ بد ِ سريال باشيم.
اما هيچكذام از اينها دليل نمي ‌شود تا دايي را فراموش كنم (نه دايي خودم، بلكه دايي ملت ايران، دايي كبير) .
روزي كه سرمربي خشن تيم ملي فوتبال كه اخلاق خوشش فقط در چند روز اول انتخابش به سرمربيگري تيم ملي بصورت تصنعي يا غريزي يا هر دليل ديگر نكته انحرافي براي تمام منتقدانش شد ، بازهم مثل هميشه با بيشرمي تمام، درگفتگوي تلفني با برنامه ي دشمن شكن "نود" ، علاوه بر متهم كردن عادل فردوسي پور به نفهمي و تهديد به قطع تماس تلفني ، دايي ِ واقعي را براي مردم آشكار كرد و نشان داد كه مهرباني چند روز اول ِ مربيگريش ، فقط ، خوشحالي ناشي از انتخاب وي بوده است و اين دايي شريف تحصيلكرده ، نسخه‌اي از همان مايلي كهن (دشمن آقا قلدره) ، قلعه نوعي ، ميثاقيان، پروين و ساير لمپنهاي فوتبال ِ مريض ماست . عدم تسلط به اعصاب كه بطور مستقيم روي كردار و گفتار اين مرد مغرور تاثير گذاشته است ، هميشه باعث تنش بين او و خبرنگاران بوده است، در جايي كه تركيب تيم در مقابل عربستان از او سوال مي‌شود، با بي تربيتي تمام ، پاسخ مي‌دهد و تقصيري ندارد، او وارد حلقه عشاق تربيت بدني شده است . مريدي آنان، چنين مَنشي را مي‌طلبد و اين مريدِ منشور ِاخلاقي پسند براي رفع هرگونه شك و شبهه در زواياي لنگر ريش و پايان دادن به توطئه هاي دشمن، كم كم ته ريشي گذاشته است تا روي علي خندان (مرد سازندگي در المپيك و رييس بي شوكت در فدراسيون فوتبال) را زمين نزند.
دايي روزگاري از افتخارات ما هم بوده است و منكر آن نيستيم ولي ازآنجا كه آداب ِ قهرمان پروري در اين مملكت مي‌طلبد، اسطوره‌ها معمولاً يا قاطي باقالي ها مي‌شوند يا نمودارشان توسط همان اسطوره سازانِ غوغاسالار، رسم مي‌شود.
بنا به كينه شخصي هم كه نسبت به دايي در زمان انتخابش براي سرمربيگري تيم ملي بجاي افشين قطبي دارم ، خيلي علاقمندم كه نتايج ضعيف مسابقات مرحله مقدماتي باعث حذف نام وي (حذف مرامهاي قلدري) براي هميشه از صحنه فوتبال ما باشد.دايي براي من در شب دوشنبه 4/6/87 در همان پشت خط تلفني برنامه نود تمام شد.