۰۸ دی ۱۳۸۷

آنچه گذشته - شماره يك

بعد از ماجراي هارد و رفتن و برگشتنش به آن دنيا و ذوق مرگي ام از اين بابت، براي راحتي خيال و اطمينان چندقبضه، داشتم فولدر عكسها را مرور مي‌كردم و اينبار بيشتر دقت مي‌كردم و فكر مي‌كردم كه ممكن بود همه اينها الان وجود نداشته باشند(به لطف مهران رايانه‌ايها) و تصميم گرفتم " انچه گذشته" ها را راه بندازم.
اين عكس ِ عنفوان جواني و دماغ گندگي من درست مربوط به روز اول فروردين 67 و ساعت ِ تحويل سال مي‌باشد. چندمين سالي كه به خاطر بمبارانهاي شهر اراك آواره اين شهر و آن روستا بوديم. روزگارِ سرخوشي ما بود و رنج و عذاب بزرگترها كه مي‌فهميدند چه بلايي دارد سرمان مي‌آيد و ما سرخوش و دماغ گنده ، به دور از مدرسه و شهر، صبح و شب مي‌گذرانديم.
صبح ها در باغ و الاغ سواري، ظهرها داخل اتاق و بازيهاي جمعي و غروبها تهيه علوفه براي دامهاي صاحبخانه و شايد او چه قدر مي‌خنديده است كه كارگرهاي مفت ِ با انگيزه‌اي كمكش مي‌كنند.
كلاسهاي درس تلويزيوني و ما ساده لوحان ِ فراوان كه راس ساعت با شروع رياضيات پاي آن مينشستيم و تا يك و نيم ساعت تكان نمي‌خورديم. (بَبويي به همين راحتي‌ است)
به دنيا آمدن گوساله و تلاش زن صاحبخانه براي بيرون راندن ما ازداخل طويله تا به قول خودش ، گاو مادر خجالت نكشد و همه ما از شكاف ديوار پشتي ، اين زايش را در خاطره ثبت كرديم.
روزي كه دو جنگنده عراقي از كوههاي روبروي روستا و در سطح پايين به سمت اراك مي‌رفتند، ما فقط مي‌توانستيم نگاهشان كنيم و چند دقيقه اي بعد از پالايشگاه اراك در حدود 20 كيلومتري ما دود غليظي به آسمان رفت. خيالمان راحت شد كه اينبار اراك را نزده ‌اند . (واقعاً چه راحتي خيالي- در آن زمان و در مغز كوچكِ من، بمباران نكردن مناطق مسكوني و اصابت بمب به كارخانجات ، موهبت بزرگي بود).
اين داستان ادامه دارد...
پ.ن : بچه هاي داخل اين عكس همه صاحب زن و زندگي‌اند و چون مجوز نداريم، شطرنجي شان كردم.

۲۵ آذر ۱۳۸۷

لطفاً بك آپ نگيريد!

دوستاني كه هميشه برايشان از بك آپ و پشتيبان گيري دادِ سخن داده‌ام خوشحال باشند.
من هميشه سخنرانيهاي متعددي راجع به بك آپ گيري دوره اي از هارد سيستم ها براي دوستان و همكاران داشته ام و هميشه براي براي برانگيختن احساسات بك آپ پرستانه شان مثال ِ از دست رفتن عكس و فيلم را كه غير قابل جبران هستند ، زده‌ام و براي اينكه رطب خورده نباشم ، هارد را براي بك‌‌ آپ گيري به شركت بردم. راحت طلبي اجازه نداد در كيس را باز كنم و با مبدل يو اس بي به آي دي اي هارد را متصل كردم. اما قسمت پخي كابل برقش خيلي نامرد بود و برعكس هم جا رفت. قبل از اينكه بويش خيلي بدتر شود متوجه شدم و كابل برق را ازهارد جدا كردم و اينبار درست سرجايش زدم. بله درست حدس زديد، كار عبثي بود. بقيه مراحل كار را براي ريكاوري و بازيابي به مهران رايانه سپردم.

پ.ن : به لطف همكار خوبم فرزاد خان، با تعويض برد كنترلر هارد، تمام اطلاعات زنده شدند، در حالي كه روز پيش ، مهران رايانه‌ايها ، بابت عدم بازيابي هارد ابراز تاسف كرده بودند و بابت اين ابراز تاسف 10 هزار تومان دريافت كرده بودند.