۱۶ دی ۱۳۸۷

آنچه گذشته –شماره دو

روزهاي سيزده بدر قديم حال و هواي ديگري داشتند. در زماني كه نه اصغر محمد زاده اي بود كه با كرشمه و آب و تاب وضعيت آب و هواي يك هفته آينده را پيش بيني‌كند و حال 13bedarملت را بگيرد و نه Weather.ir‌  اي كه اوضاع جاده و راهها را نشان بدهد و نه gismeteo.ru اي كه 6 ساعت 6 ساعت اوضاع جوي يك روز را تشريح كند‌،‌ با كلي بيم و اميد از دو روز قبل حركت تمام ابرهاي سيروس و سيرواستراتوس و كومولوس و … را با تجربيات بزرگترها كنار هم قرار مي‌داديم و تحليل مي‌كرديم (البته آنوقتها عددي نبوديم براي تحليل) كه آيا بالاخره مي‌شود دسته جمعي بيرون برويم يا نه.
در اين عكس كه يكي از آن روزهايي است كه اقبال ما به نظر باز شده بود و 72 ملتي عازم پنجعلي (30 كيلومتري اراك) شده بوديم ، طبق رسم همه بچه ها كه سطل ماسه پر را در رودخانه خالي مي‌كنند(نمي‌دانم اين رسم متعلق به كجاست ولي هست!) ، منهم براي خالي كردن سطل آماده بودم كه چسبندگي ماسه ها به سطل و سنگيني آن باعث سقوط من به داخل رودخانه شد و از آنجا كه عمري باقي بود براي ثبت اين واقعه، توسط شوهرخاله گرامي كه براي فداكاري و نه ثبت در بالاترين و ديليشيوس و  ديگ، به داخل آب پريده بود ، نجات پيدا كردم ولي همچنان تصوير آب گل آلود و غلطان بالاي سرم ، فراموش نشده است .
پ.ن : اين لباس ورزشيهاي 3خط و 2 خط هم داستاني داشتند.

هیچ نظری موجود نیست: