۱۰ بهمن ۱۳۸۰

بي تو من دلتنگم
مثل ابري كه نبارد هرگز
غربتم بي تو سر انجامي ندارد هرگز
خلا زندگيم را روزي
رنگ چشمان تو از هم پاشيد
روي خاكستري آب حبابي تركيد
بي تو خاموش تر از مرغ اسيري بودم
كه نمي كرد عبور از قفسش حتي باد

چشمهاي تو به من فرصت پيغام و سرور
دستهاي تو به من رخصت آزادي داد
و شب سرد سكوتم را
پيوست به بيداري نور
و طلوع فرياد
سايبان تنم اين تب زده در اين برهوت
تا ابد ساقه سر سبز و نوازشگر دستان تو باد
تو نباشي من و اين بستر سرگرداني
من و گهواره ياد
و هم آغوش سرم بالش باد
نفست گرمتر از تابش خورشيد به دامان عطشناك كوير
گونه ات داغتر از لاله تاول زده در هم بياباني دور
جامه ات برگ گل سرخ در آغوش نسيم
و تنت موج نوازشگر نور
چشم هايت گل صد برگ غرور
گرمي ناب تنت ، در رگ پر جوش صحاري تب روز
و نگاهت به شب وسوسه ، فانوس نجابت افروز

و براي دلم اين عشق بزرگ
رنگ لبخند غريبي است به رخساره ماهيگيري
كه تن خم شده اش
طرح كامل شده تنهايي است
ولي از معجزه بخت اينك
صيد او يك پري دريايي است
لب رودي كوچك
غرق ناباوريش يافته در تور حقير
مرد خوشبخت فقير

هیچ نظری موجود نیست: