۱۸ بهمن ۱۳۸۰

خدايا , خودت خوب ميدوني كه ما تا آخرش واستاديم.
تو حالا هي گير بده . باز اگه تو بخواي كم نمياريم.ولي شاكيم
قبول كن كه حق دارم شاكي باشم ,بابا من كه مدتهاست هر روز ازت ميخوام
ولي بهش نميدي.چرا؟ امتحانه؟ بسه ديگه. ديگه بيشتر از اين؟ كمه؟
نميدونم چي ميگم ,درست ميگم , بد ميگم , اصلاً بايد بگم يا نه؟ به هرحال بايد بهت ميگفتم ,
اين بهتره تا اينكه ازت رو برميگردوندم .
ولي نه , ما هنوزم دربست تا آخرش باهات هستيم.تو هم بالاغيرتاً راه بيا.خب؟
يه خورده فقط, يه روزنه , يه ...

يه تشكر هم از عمورضا

هیچ نظری موجود نیست: