۱۸ دی ۱۳۸۹

پلی کپی

شما یادتون نمیاد... 
اصلاً پافشاری برای این جمله نیست، شما حتماً یادتون میاد. امتحانهایی که باید پلی کپی می شدند و گاهی همای سعادت بر سر دانش آموزان سوگلی می نشست که به خاطر خوش خطی یا هر بهانه دیگر، افتخار نوشتن سوالات امتحان را بر روی ورقه های پلی کپی داشتند .
 باز به بیراهه رفتم. از خودم میگویم.. وقتی که دور از چشم سایر همکلاسیها به دفتر خوانده میشدم و خانم یا آقای معلم (دوران جوانتری) سوالات را به همراه برگه مخصوص پلی کپی با سفارشهای غیرتهدیدآمیز و کاملاً دوستانه، تحویل میدادند و از آن لحظه به بعد همچون صاحب گنجی گرانبها، قدم برمیداشتم . ناخودآگاه متانتی بر قدمها افزوده میشد، زاویه نگاه تغییر پیدا میکرد و اگر اغراق نکنم احساس 2 برابر بودن کله به من دست میداد.
دربرابر سوالات کنجکاوانه نزدیکترین دوستان ، حس رازداری خودم را می ستودم (اکنون می ستایم و نه آن زمان ،که در آن حال در اوج بودم و پردازش چنین احساساتی، بزرگ گویی بیش نیست) و فقط به کار فکر میکردم، من برگزیده شده بودم، برگزیده شدنی و این افتخار و کله گندگی، وقتی وسعت میافت که ادامه کارِبزرگ هم به خودم سپرده میشد و آن چرخاندنِ دسته دستگاه پلی کپی و تکثیر سوالات بود(کار رایگان یا بیگاری) و آن هنگام دیگر جمع شدنی نبودم. 
از آنسو، روزگاری هم بود که دربدر به دنبال کاغذباطله های سوالات پلی کپی شده، در تمام مکانهای مورد گمان مثل سطل زباله های کنار دفتر، کنار کتابخانه، کنار میز پینگ پنگ و هر کنار دیگر می گشتیم، سطل زباله های فلزی چهارگوشی با جرم حجمی بسیاربالا و خاکی رنگ و در این همه سال تحصیلی که چنین فناوری رواج داشت، یکبار موفق به چنین کشفی شدیم و به همین خاطر هم امتحان برگزار نشد!
نتیجه گیری در کار نیست. خب خوش میگذشت و خوب بود.

 پ.ن 1: این 2 عکس به القای بهتر 2 حس بالا یعنی کله گندگی و تغییر نوع دید کمک می کنند.
  
پ.ن2 : به فکر انتشار ویکی لیکس شخصی خودم افتادم! ولی چون در همه خاطرات (افشاگریها)به نحوی اشخاص سومی هم درگیر هستند به خاطر حفظ حریم و اسرار سایرین، ناگزیر به افشای مطالبی از خودم هستم که حضور دیگران در آن، صرفاً سرگرمی داستان خواهد بود و بار نگران کننده ای بر آنها نخواهد افزود. (کار سختی خواهد بود، امیدوارم بتوانم شروع کنم و ادامه دهم)

مطالب مرتبط آینده :
- تصحیح برگه های امتحانی

۴ نظر:

رزیتا گفت...

تو برگزیده ای الیاس!

ولی عکس شخص سوم هم معلومه کیه!

محمدرضا گفت...

کار جالبیه! منتظر لیکهای بعدی شما هستیم ;)

موج گفت...

جالب بود
خدا پدر و مادر گوگل ریدر را بیامرزه، کم کم داشت یادمون می رفت همچین وبلاگی هم بوده
بابا به خاطر خوانندگان پر و پا قرص هم که شده، فرکانس نوشتن ها رو ببر بالا

m.ramandi گفت...

جالب بود... یادمه دانشکده که بودیم به خط خوش شما غبطه میخوردم...