۲۷ فروردین ۱۳۸۶

سالگردي ديگر

بسم الله

شايد بهترين انگيزه براي دوباره نوشتن بعد از اين سه ماه و اندي ، بازنويسي ِ نقطه شروع ِ مهمترين بخش زندگي باشد ، آنهم با يادآوري دلنشين صبحگاهي يك دوست.
9 سال پيش در 9 فروردين 77 ، با همراهي دلهاي از هميشه نگران تر ِ پدرومادر ِ هميشه نگران ، راهي بهشت مازندران شدم تا واقعيت مجازي ِ " آلبالو" * را به وافعيت عيني " بانوي اول" ، تحقق بخشم.
از قضا ، روزگار به خواست او، به كام ما بود . به طرفة العيني ، 16 روز بعد ، اينبار به همراهي ِ دل محكمي كه خود ، ستون ِ اين بنا بود ، دوتايي باز به بهشت مازندران قدم نهاديم ، اينبار نه با بيم و ترديد و اما و اگر ، كه با يقين و از دو روز بعد در كنار آن سفره آسماني و بي ‌پيرايه ، گذران زندگي مشترك را شمارش كرديم وتجربه .9 عدد كوچكي نيست براي روزي كه كوچك بوديم و شروع كرديم. خام و بي تجربه ، مست و مسرور.
شكيبايي و كمال ِ زودرس بانوي اول ، كيمياگر ِ كاستيهايي شد كه به لطف ِحماقت ِ ديررس وخامي من ، روز به روز افزونتر ميشد واين كيميا رنگ تجربه بدان مي‌داد و د ِيني به دوش من نهاد تا پايان عمر، غير قابل جبران. خدايش نگاه بدارد و نظر.

* حكايت ِ آلبالو ، در فصل بعد...

هیچ نظری موجود نیست: