۰۴ دی ۱۳۸۵

يلدا

نمي دونم اين بازي يلدا تا كي ادامه دارد ولي به نظرم يلدا بازي اصطلاح مناسبي براي اين حركت نيست!
وبلاگ (با من) براي شركت در اين حركت دعوتم كرده است، كه ضمن تشكر ، ازآنجا كه ميل ذاتي ما ، به پرگويي از خودمان است ، نكاتي را به عرض مي رسانم:
1- ترس از مرگ ، طبيعي ترين نگرانيست كه هر جنبنده‌اي دارد ولي جذابيت آن به نوع مرگ بر ميگردد، سابقاً از هواپيما و سقوط آن وحشت داشتم ولي الان دقيقا سه سال است كه بدون استثنا و هرروز به زلزله فكر ميكنم. روشهاي فرار، پرت شدن از پله‌هاي اويزان، چطور زنده ماندن در زير آوار ، واقعاً افكار خسته كننده‌اي شده‌اند.
2- به خاطر علاقه فراوان به يادگيري، هيچ هنر و حرفه‌اي را بطور كامل دنبال نكردم و از روزي مي‌ترسم كه بدون ياد گرفتن ِ تار، مغفور ِ جنت طلب بشوم.
3 – به طرز ابلهانه‌اي به همه كس و همه چيز اعتماد مي‌كنم و به نظرم همه انسانها خوب هستند، مگر خلافش ثابت شود و در هفتاد درصد موارد هم خلافش ثابت شده است.
4- هيچوقت بزرگ نشده ام و نخواهم شد .
5- هميشه در روياي داشتن يك كتابفروشي بوده‌ ا‌م ، اما نان ِكارمندي، نمك گير است.

به رسم معمول از بي سرزمين ، MVJ ، اتاق آبي ، نيلوفرستان و قره قروت براي ادامه ، دعوت مي‌شود.(حيف كه دوستاني مثل مهدي و سعيد وبلاگ ندارند وگرنه خيلي دوست داشتم آنها هم وارد مي‌شدند، حالا اگر ايميل بزنند و در آن قلمفرسايي كنند ، به ديده منت ، اينجا برايشان ، قلمي خواهم كرد!)

هیچ نظری موجود نیست: