۱۳ آبان ۱۳۹۲

چشم نوشته ها


در روزگاران پيشين(شايد 7 يا 8 سال پيش) كه يقين داشتم روي خط اعتدال هستم و بي­رحمانه و غيرمنصفانه در خصوص افرادو شخصيتها قضاوت مي كردم، فكر نمي كردم امروز مجبور به اعتراف در خصوص ديدگاههاي افراطي قبل باشم و يقين هم داشته باشم كه ساليان بعد باز همين جايگاه امروزي را نقد كنم و به نظرات كنوني ام به ديده نقد بنگرم. انگار كه هميشه در يك مسير نادرست باشم كه تصحيح آن فقط با گذشت زمان و كسب تجربه امكانپذير است و درحال، هميشه خطاكار هستم. البته اسمش را تجربه گذاشته اند ولي نگران خودم هستم كه اين تجربه را هميشه با اختلاف سالهاي زيادي كسب كرده ام. افراطي بودن ديدگاه هايي كه به ويژه پيرامون شخصيت انسان ها مي گذرد، بيشتر مرا آزرده مي كند.

دوراني كه قالب بيروني افراد برايم مجذوب بود و آنها را جدا از اينكه مانند ساير آدم ها مي توانند خوبي ها و بدي هاي معمول يك انسان عادي را داشته باشند، يا مي پرستيدم يا نفي مي كردم. در اين نوع نگاه، آدم ها يا سفيد سفيد بودند يا سياه سياه، آدم هاي خاكستري وجود نداشتند. صفر و يك مطلق. آويني بتِ من بود، شجريان از آسمان آمده بود، عليزاده فرشته بود، پرستويي از دنياي ديگري بود و در مقابل هر كه در دايره ي سليقه و روحيات من نمي گنجيد، بد بود و ارزش نداشت.

كم كم كه ديدم شخصيت هر انساني بسته به شرايط و محيط اطراف و گهگاه فشارهاو دردها و تجربه هاي شاد و غمگين چكش كاري مي شود، شكل مي گيرد و بخشي از آن هويت، حتي دچار تغييرات پايه اي و اصولي مي شود، آموختم كه نمي توان به راحتي و به آساني درباره ي هر كسي قضاوت كرد، بايد همواره در جايگاه آن باشم، شرايط لحظه اي او را درك كنم تا حرفي و نطري، بي غرض و آلوده حكم نشود، تا بعدها پشيمان نشوم و با وجدان درگير.

خلاصه مقصود از اين همه حاشيه نگاري اين بود كه  بگويم، در سال 85 و در اين پست، عكسي گذاشتم از مرحوم حاج بخشي، در مراسمي و در حال به دندان كشيدن پرچم آمريكا و البته آن متن، شامل توهين و ادبيات نامناسبي نبود، فقط يك تعجب بود، تا چند روز پيش  به طور اتفاقي كتاب " چشم نوشته ها" را كه مجموعه عكس هاي احسان رجبي از دوران جنگ  است، نگاه مي كردم. در كتاب، عكس هايي از مرحوم حاج ذبيح ا... بخشي ديدم، درجايي كه ماشين حامل وي، هدف گلوله توپ قرار گرفته، او بر اثر موج انفجار به بيرون پرتاب ميشود ولي سه جانباز ديگر كه اعضاي ستاد فرهنگي بوده اند در ماشين گير مي افتند، انفجار و آتش سوزي ماشين به حدي بوده كه نجات آنها تقريباً ناممكن بوده است، عكس، تلاش نافرجام مرحوم حاج بخشي را براي خاموش كردن آتش و نجات سرنشينان نشان مي دهد، عكسهايي كم و بيش تاثيرگذار. به هر حال هيچ يك از 3 سرنشين خودرو كه يكي از آنها شهيد  نادر نادري بروجردي (داماد مرحوم حاج بخشي) بوده، نجات پيدا نكردند.

شايد ديگر، عكس اين مطلب قديمي غريب و عجيب نباشد.

پ.ن 1:  شرح عكس ها- عراق، شرق بصره، منطقه عملياتي كربلاي 5، 24 دي 1365 . ماشين مورد اصابت گلوله (صندلي جلو، ابوالقاسم دهباشي ) – عكس شهيد نادري لحظاتي قبل از اصابت گلوله به ماشين

پ.ن2: با همه ي توضيحات بالا نظرم راجع به اميرقلعه نويي هيچگاه عوض نخواهد شد!

 



۲ نظر:

مهدیک گفت...

یاد روش چرخشی و افزایشی در بحث تولید نرم افزار افتادم

Unknown گفت...

شرح بیشتر لطفا، مهدیک جان