۲۵ تیر ۱۳۸۷

نقطه پایان،نقطه شروع

سلام دوست خوب من!باورت ميشه اين آخرين شبه كه من و تو دو تايي تنهاييم!و فردا .......فردا براي من و تو چه روز بزرگيه.براي تو كه واقعاً در روز پدر داري پدر ميشي و من هم مادر!!!مثل يك تغيير بزرگ مي مونه.مثل يك تحول عظيم.شايد مثل شروع يك مسابقه هيجان انگيز فوتبال!!!احساسي آميخته با دلتنگي براي گذشته و هيجان براي آينده و شروع يك فصل جديد از زندگي....
اينقدر تو اين 10 سال خوشبخت بوديم كه بخواهم براي ثانيه هاش و لحظه هاش دلتنگ باشم
راستي اين همه سادگي را با هم و ساده زيستن را من و تو از كجا آورديم؟!!!اين همه خاطرات تلخ و شيرين به وسعت 10 سال زندگي
انگار همين ديروز بود دانشكده برق و انتهاي امير آباد كه فقط خواجه حافظ شيرازي من و تو را با هم نديده بود !!!كه اون هم چون راهش دور بود نتوتست از شيراز بياد براي ديدنمون!!!يادته اون خريد حلقه ها با بچه ها!!!و اون عقد صميمانه!!
چه روزهايي كه از ته دل با هم خنديديم و چه روزهايي كه با هم گريه كرديم.چقدر تو همه شادي و غمها با هم بوديم
چه روزهايي كه اين زندگي را دوباره از نو ساختيم.
دو سال پيش تو اون چهارشنبه اي كه پسر كوچيك مون را از دست داديم و چقدر اشك ريختيم و چقدر صبور بوديم وتو با اطمينان به من گفتي که مطمئني يك روز دوباره از همين بيمارستان با لبي خندون پسرمون را مي بينيم
چقدر آرزوت قشنگ بر آورده شد و اين چهارشنبه دوباره همون بيمارستان و من و تو اين بار با پسر كوچكمون بر مي گرديم
مي دونم كه فردا با اومدنش زندگي من و تو از اين هم قشنگتر ميشه
مي دونم اون هم يك پسر ساده و صميمي ميشه مثل ما.
مي دونم فردا يك دوست كوچولو ديگه به جمع ما اضافه ميشه كه زندگي زيباتري برامون به ارمغان مياره
مي دونم من و تو و دوست كوچيكمون عاشقانه ترين لحظه ها را با هم خواهيم داشت.
دوست خوب و هميشگي من پدر شدنت مبارك!!!!!!!!

هیچ نظری موجود نیست: