۱۸ مهر ۱۳۸۴

باز هم زلزله

بازهم زمين لرزيد، دل منهم مي‌لرزد،مي‌دانم كه درپس هر لرزشي، سقف زندگي رنجديدگاني فروخواهد ريخت كه به قدر كافي از موهبت زنده‌بودن خود رنج مي‌برند.
آنقدر از طبيعت گله‌دارم كه در پس‌مانده‌هاي دل با اندك جوهر خباثت، گاهي مي‌خواهم تكان اندكي هم بر قاره سبز، ته دل خوش‌نشينان آنجا را نيز غلغلكي دهد، نه بيشتر.
به خدا ديگر ديدن ضجه‌هاي درماندگان و بازماندگانِ دردمند و فقير و بي‌پناه دارد عادي مي‌شود، بايد نگذارم كه دلم ديگر نلرزد، نگذارم كه به تكرار، به عادت و به بيتفاوتي بگويم :‌ بازهم زلزله...

هیچ نظری موجود نیست: