براي نوشتن امروز، زادروز مرد بزرگي را بهانه مي كنم تا براي خودم يادآوري باشد بر همه ي آموخته ها و تجربه هاي به دست آمده اي كه بخش بزرگي از آن را بي اغراق به او مديونم.
در سال هشتاد و دو كه يك سوم تجربه ي دوران كاري ام تاكنون را سپري كرده بودم و به پيروي از سنت نيكوي تغيير شغل، براي همكاري در شركت گسترش سرمايه گذاري ايران خودرو دعوت شده بودم، به اتفاق مدير مربوط وقت(كه از قضا وي هم از بزرگان روزگار است) به ديدن مديرعامل وقت شركت براي آشنايي بيشتر رفته بوديم، از آنجا كه در آن زمان هنوز به مصداق اين پست، از روزگار خوب نياموخته بودم، قضاوت آني ام بر صورت بود تا سيرت و مدت ها در اين گمراهي بودم. به لطف الهي و گذر زمان، تاثير كردار و رفتار آن بزرگوار، به طورغيرمستقيم و نامحسوس، راه جديدي از تعامل با ديگران را براي من گشود. به مدت سه سال در اين كلاس غيرحضوري آموختم و روز رفتش (به همت دولت مهرورز) بخشي از حس هاي خوبم جدا شد. پس از آن، 4 سال بي حضورش با ديداري گاه و بيگاه افسوسي بر دوران گذشته مي خورديم.
گذشتِ روزگار و تعهدِ بي قيد وشرط من به همان سنت نيكو، اينبار مرا در جايگاهي ديگر در كنار اين معلم بزرگ قرارداد. دوره اي از كلاسهاي فشرده ي حضوري و غيرحضوري مهرباني،عشق، اخلاق، مديريت، تدبير، اميدواري، صداقت، واقع بيني، قاطعيت و حتي سياست را در كنارش آموختم. دوره اي كوتاه ولي تاثيرگذار بر تمام ابعاد زندگي كاري و بخشي از زندگي شخصي ام. اين روزگار، طولاني نبود و همان دست نامعلوم روزگار مدت كوتاهي من و تمام ياوران ارادتمندش را از هم جدا كرد .اينبار، دست معلوم روزگار، در فضايي همدلانه، جمعي از دلسوزان و خوبان را گرد هم جمع كرد و با دميدن انرژي وصف ناپذيري اجازه داد سواي آموختن، از داشته ها واندوخته هايمان در كنارش بهره ببريم.
ادامه دادن راه ِ بي او ، در محفلي كه خود پايه گذارش بود و با هم ساخته بوديم، مرام جوانمردي(كه همواره از آن ياد مي كرد) نبود. دل به سرنوشت سپردم و همان سنت نيكو.
اكنون بيش از 2 سال از آخرين ديدار ما ميگذرد و به غيراز ابراز ارادت فناورانه در آغاز سال و همين بهانه ي خجسته، دست مشغول روزگار، به دور از او و به ياد او در غم نان مشغولم نگه داشته است.
رنگ بنفش كه رنگ سياه را زدود و كليدطلايي كه قفل هاي دلمان را گشود، بخش خودخواهانه و مغرور وجودم شاد شد از بازگشتش براي ساختن، نوكردن واميدواركردن(كه به واقع براي اين آخري بسيار دلتنگ بودم) اما بخش عادل و منصفانه ام آرزو كرد براي آرامش و سلامتي اش، براي بودنش براي معلمي كردن و همچنان آموزش.
آقاي مرزباني عزيز، بي شك از تاثير يركت وجود و حضور خود در تعليم بسياري از ما و تعيين مسير زندگيمان ناآگاه نيستيد. هميشه قدردان شما به خاطرآموزش و خلق راههاي جديد و گشودن افقهاي تازه در كار و زندگي خواهم بود. كسب انرژي ما از حضور شما در همين فضاي مجازي است كه از عشق مي نويسيد، از كج رفتاري ها گله مي كنيد، از تجربيات، خاطرات و نوستالژيها مي گوييد و مهمتر از همه با شعر و نظم دلي تان گهگاه شگفت زده مان ميكنيد.
معلم گرامي
زادروزتان خجسته
برقرار و سالم باشيد
در سال هشتاد و دو كه يك سوم تجربه ي دوران كاري ام تاكنون را سپري كرده بودم و به پيروي از سنت نيكوي تغيير شغل، براي همكاري در شركت گسترش سرمايه گذاري ايران خودرو دعوت شده بودم، به اتفاق مدير مربوط وقت(كه از قضا وي هم از بزرگان روزگار است) به ديدن مديرعامل وقت شركت براي آشنايي بيشتر رفته بوديم، از آنجا كه در آن زمان هنوز به مصداق اين پست، از روزگار خوب نياموخته بودم، قضاوت آني ام بر صورت بود تا سيرت و مدت ها در اين گمراهي بودم. به لطف الهي و گذر زمان، تاثير كردار و رفتار آن بزرگوار، به طورغيرمستقيم و نامحسوس، راه جديدي از تعامل با ديگران را براي من گشود. به مدت سه سال در اين كلاس غيرحضوري آموختم و روز رفتش (به همت دولت مهرورز) بخشي از حس هاي خوبم جدا شد. پس از آن، 4 سال بي حضورش با ديداري گاه و بيگاه افسوسي بر دوران گذشته مي خورديم.
گذشتِ روزگار و تعهدِ بي قيد وشرط من به همان سنت نيكو، اينبار مرا در جايگاهي ديگر در كنار اين معلم بزرگ قرارداد. دوره اي از كلاسهاي فشرده ي حضوري و غيرحضوري مهرباني،عشق، اخلاق، مديريت، تدبير، اميدواري، صداقت، واقع بيني، قاطعيت و حتي سياست را در كنارش آموختم. دوره اي كوتاه ولي تاثيرگذار بر تمام ابعاد زندگي كاري و بخشي از زندگي شخصي ام. اين روزگار، طولاني نبود و همان دست نامعلوم روزگار مدت كوتاهي من و تمام ياوران ارادتمندش را از هم جدا كرد .اينبار، دست معلوم روزگار، در فضايي همدلانه، جمعي از دلسوزان و خوبان را گرد هم جمع كرد و با دميدن انرژي وصف ناپذيري اجازه داد سواي آموختن، از داشته ها واندوخته هايمان در كنارش بهره ببريم.
ادامه دادن راه ِ بي او ، در محفلي كه خود پايه گذارش بود و با هم ساخته بوديم، مرام جوانمردي(كه همواره از آن ياد مي كرد) نبود. دل به سرنوشت سپردم و همان سنت نيكو.
اكنون بيش از 2 سال از آخرين ديدار ما ميگذرد و به غيراز ابراز ارادت فناورانه در آغاز سال و همين بهانه ي خجسته، دست مشغول روزگار، به دور از او و به ياد او در غم نان مشغولم نگه داشته است.
رنگ بنفش كه رنگ سياه را زدود و كليدطلايي كه قفل هاي دلمان را گشود، بخش خودخواهانه و مغرور وجودم شاد شد از بازگشتش براي ساختن، نوكردن واميدواركردن(كه به واقع براي اين آخري بسيار دلتنگ بودم) اما بخش عادل و منصفانه ام آرزو كرد براي آرامش و سلامتي اش، براي بودنش براي معلمي كردن و همچنان آموزش.
آقاي مرزباني عزيز، بي شك از تاثير يركت وجود و حضور خود در تعليم بسياري از ما و تعيين مسير زندگيمان ناآگاه نيستيد. هميشه قدردان شما به خاطرآموزش و خلق راههاي جديد و گشودن افقهاي تازه در كار و زندگي خواهم بود. كسب انرژي ما از حضور شما در همين فضاي مجازي است كه از عشق مي نويسيد، از كج رفتاري ها گله مي كنيد، از تجربيات، خاطرات و نوستالژيها مي گوييد و مهمتر از همه با شعر و نظم دلي تان گهگاه شگفت زده مان ميكنيد.
معلم گرامي
زادروزتان خجسته
برقرار و سالم باشيد