۰۱ خرداد ۱۳۸۶

خنده كو؟


اينروزها خنديدن خيلي سخت شده است . تبسم و لبخند با پوزخند و تلخ خند همخانواده شده‌اند . قهقهه نام هرزگي گرفته است.
چشم فقط به اشك ماتم ، بي منت ، راه مي دهد . اشك ِ شوق ، عوارض مي‌دهد. اشك شوق شايد كه اصلا مال كتابها بوده ، مال فيلمهاي مخملباف .
عمق خنده‌ها كم شده است اينروزها. اينچ ِ بالا پيدا نمي‌شود . بايد، غلتك شهرداري از روي كسي رد شود ، تا بتوان ، بي قيد، خنديد.
غم ِ‌نان ، غم ِ‌ روزمرّگي ها ، خنده برده ست از لبها . خنده ناب ، تبسم بيغش ، كيمياست ، تا بداني نه از سر ريا و نه از احتياج ، خنده خرجي، كرده‌اند به رويت.
خسته‌اند آدمها . كودكان دوگانه سوز ، پدربزرگها و مادربزرگهايي با برچسب پدر مادر. روهايي دورو براي تكه ناني كه به غفلت مي‌خوري . كارمند ِ منتظر ، چشم براه نه به پيشرفت و صعود كه به سكون ، به بن ، به شارژ كارتهاي رنگارنگ .
حالت ِ تحمّل بعد از يك تبسم ِحلال از صورتكهاي ظاهرالصلاح به همان اندازه نوازش دهنده روح شده كه گوش كردن گزارش فوتبال عليفر و خياباني در يك روز و شايد هم با كمي آسانگيري ، محسن نامجو.
اگر ديديد كسي با شما و براي شما ، بي نگاه طمع خنديد ، همانجا غل و زنجيرش كنيد ، ديگر پيدايش نخواهيد كرد .
نه اشتباه نكنيد ، شما به يك گوش خالص براي شنيده شدن ، نياز نداريد ، به يك دل سالم براي پاك انديشيدن ، براي مرامگونه همراه شدن ، نيازمنديد .
يك نخود شادي‌ام آرزوست.

هیچ نظری موجود نیست: