دو سه روزي بيشتر مهمان اين آپارتمان نبودند. درست بالاي سر ما .
تازه ميخواستم برم بالا كه بهشون بگم ، بابا اين ... رو سر ما چكه ميكنه،يه فكري كنيد. هي امروز هي فردا ولي ازشون خبري نشد تا مدير آپارتمان ديروز گفت در سفر شمال مادر و پدر و كوچولوشون هر سه تا با يه كاميون تصادف كردن و.... حالا يه خونه پر اسباب مونده و خالي از آدم ....
اي ... به اين دنيا
چرا جديداً همگي گروهي ميميرن. قبلاً براي مرگ يه نفر چقدر غصه ميخورديم و حالا به تعداد ميرن و فقط ناطريم. تا كي ؟
۲۶ آبان ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر