۱۶ آبان ۱۳۸۲

16/8/82
داستان تبليغات در صدا وسيما(1)
حكايت تبليغات تلويزيوني (راديويي) كم كم داره به جايي مي رسه كه
آدم بعضي وقتها احساس تحمل ! بهش دست ميده .
موارد منفي و تحمل ناپذير آن بتدريج اشاره ميشوند:
1-استفاده از شعر بطوريكه براي در آمدن يك قافيه اينقدر كلمات هجو
بكار ميرود كه آدم دلش نمياد حتي اسم اونو شعر بذاره.(تقريباً تمام تبليغات)

2-استفاده از چهره هاي زشت كه بخاطر محدوديتهاي اخلاقي از آقاياني
استفاده ميشود كه فقط با حركات چشم و دهان و شكلكهاي بيمزه و چندش آور
آدمو از كالاي مورد تبليغ متنفر و بيزار ميكنند (يخچال فريزر امرسان-
موتور آميكو-يزد تاير – كل لبنيات پاك و كفش نهرين كه از هر سه
چهره بهره ميبرد!!!)

بقيه اش باشه براي بعد...
يأس فلسفي:
يه چيز خوبي كه تو اين شركت جديد هست ، جلسات ماهيانه اي است
كه با حضور همه پرسنل شركت تشكيل ميشه . توي اين جلسات مدير عامل
شركت هر ماه يه كتاب به همه پرسنل هديه ميكنه .
اين ماه كتاب جالبي به اسم " برندگان و بازندگان " هديه شد كه من تصميم
گرفتم با اجازه مولفان كتاب هر روز 1 تا 2 صفحه شو اينجا بيارم:

روز اول: برنده ، متعهد ميشود
بازنده ، وعده ميدهد

وقتي برنده اي مرتكب اشتباه ميشود، ميگويد: " اشتباه كردم"
وقتي بازنده اي مرتكب اشتباه ميشود ، ميگويد: " تقصير من نبود"

هیچ نظری موجود نیست: