جزاي آنكه نگفتي شكر روز وصال
شب فراق نخفتي لاجرم زخيال
دگر به گوش فراموش عهد سنگين دل
پيام ما كه رساند مگر نسيم شمال
غزال اگر به كمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در كمند غزال
جماعتي كه نظر را حرام مي دانند
نظر حرام بكردند و خون خلق حلال
تو بر كنار فراتي ،نداني اين معني
به راه باديه دانند قدر آب زلال
به خاكپاي تو داند كه تا سرم نرود
ز سر بدر نرود همچنان اميد وصال
حديث عشق چه حاجت كه بر زبان آيي
به آب ديده خونين نوشته صورت حال
به ناله كار ميسر نميشود سعدي
وليك ناله بيچارگان خوشست ،بنال
۰۷ تیر ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر