و اما بعد از مدتها يأس فلسفي:
سقراط فيلسوف را همواره مشغول قدم زدن در بازار اصلي شهر مي ديدند.
يك روز ،يكي از شاگردانش پرسيد : استاد از شما آموختيم كه يك حكيم ، زندگي ساده دارد.
شما حتي يك جفت كفش از خود نداريد.
سقراط پاسخ داد: درست است.
شاگرد ادامه داد : با اين حال هر روز شما را در بازار شهر و در حال تحسين كالاها
مي بينيم. آيا اجازه مي دهيد پولي جمع كنيم تا بتوانيد چيزي بخريد؟
سقراط پاسخ داد: هر چه را كه ميخواهم دارم . اما عاشق اين هستم كه به بازار بروم
تا ببينم آيا بدون انبوه اين چيزها ،همچنان خشنود خواهم ماند؟
روزانه:
-فكر ميكنم وقت اون رسيده كه سيماي لاريجاني تحول عظيمي در پخش آگهي هاي تبليغاتي
ايجاد كنه. اينقدر شعر با قافيه هاي آبكي و زوركي به خوردمون داده كه داريم خفه ميشيم.
اينقدر بعد از هر تبليغي صداي خنده هاي مصنوعي شنيديم كه نمي فهميم ما داريم برنامه طنز
نگاه مي كنيم يا تبليغات يه شركتو.اينقدر تبليغ يه محصولو به طور مستقيم تو چشامون كرده
كه داريم كور ميشيم. (براي لاستيك حتما بايد ميخا فرار كنن و براي يه نوشيدني حتما يه نفر
بايد توي كوير بميره از تشنگي و براي تبليغ پودر لباسشويي خانم خونه بايد خورش بريزه رو شوهرش)
آخه بابا يه فكر جديد، ايده هاي جديد. اينكه نشد تبليغات ، يه خورده مختونو بكار بگيريد .
- راستي روز جهاني تولد سامي هم مباركه! (24 ارديبهشت)
۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر