با اجازه سينا
با تو ديشب تا كجا رفتم.
تا خدا و انسوي صحراي خدا رفتم.
من نمي گويم ملايك بال در بالم شنا كردند.
من نمي گويم كه باران طلا آمد،
با توليك اي عطر سبز سايه پرورده،
اي پري كه باد مي بردت
از چمنزار حرير پر گل پرده،
تا حريم سايه هاي سبز
تا بهار سبزه هاي عطر
تا دياري كه غريبيهاش مي آمد بچشمم آشنا،رفتم.
پابپاي تو كه مي بردي مرا با خويش،
-همچنان كز خويش و بيخويشي-
در ركاب تو كه مي رفتي،
هم عنان با نور،
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حيراني،
سوي اقصا مرزهاي دور،
-تو قصيل اسب بي آرام من،تو چتر طاووس نر مستم
تو گراميتر تعلق،زمردين زنجير ز هر مهربان من-
پا بپاي تو
تا تجرد، تا رها رفتم.
غرفه هاي خاطرم پر چشمك نور و نوازشها
موجساران زير پايم رامتر پل بود.
شكرها بود و شكايتها،
رازها بود و تامل بود.
با همه سنگيني بودن،
و سبكبالي بخشودن،
تا ترازوئي كه يكسان بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم.
چند و چونها در دلم مردند.
كه بسوي بي چرا رفتم.
شكر پر اشكم نثارت باد.
خانه ات آباد اي ويراني سبز عزيز من،
اي زبر جد گون نگين خاتمت بازيچه هر باد
تا كجا بردي مرا ديشب،
با تو ديشب تا كجا رفتم.
مهدي اخوان ثالث
۱۰ فروردین ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر