دوازده سال پیش هم متهم به خاص بودن شدیم.*
نحوه آشنایی و ازدواج ما از آنجا که جنس همیشگی و مرسوم روزگار را نداشت ، از سوی همه پیروان خط مستقیم ،یک نمایش ساده زیستانه اغراق آمیز لقب گرفت و نقطه شروع شنای ما در جهت مخالف بود. ما نیامده بودیم تا متفاوت بودن را به نمایش بگذاریم .ما خودمان بودیم .خود واقعی.تمامِ آینده و نقشه های زندگی ما با اعتقاد راسخ به همه آرمانها و باورهایمان که شاید یک گره بسیار کوچک به یک نشانه خیلی ناچیز هم داشت ،شکل می گرفت و بنابراین چون تئوری عظیم آینده نگری را به اعتقاد همه رهروان خط مستقیم نداشتیم و به آنی بودن و حال پرستیدنمان، خوش بودیم ، به اتهام مخالفه (بر وزن محاربه) بارها محکوم شدیم. چه حضوری و چه غیابی .
برای هر جرمی تا مرز آشفتگی و استیصال برای همراهان دلسوز، بیهوده گفتیم و در آخر، هر دو طرف، قسمت را قربانی کردیم و در دل به حماقت روبروخندیدیم .
جنون تصمیم گیریهای آنی ما بر یک اصل استوار بود :
تئوری " ماکزیمم حالت" که به غیر از مرگ همه چیز را شامل میشد و برای هر کاری ، بدترین حالت آن تصور میشد و همیشه بدترین حالت هم از وضعیت حال بهتر بود.
بنابراین ما فقط برای بودن در " آنِ خودمان" ، قوانین پیچیده ی آینده پسندان و مستقیم روندگان را به نفع خود تغییر دادیم، در حد و اندازه های یک جلبک ، بنابراین همیشه سعی کردیم از بازی بزرگان دور بمانیم و اگر هم روزگاری آلوده اش شدیم ، از آن به خاطر خوشی روزگارِ حال ، بهره ببریم، اما از حدِ خطوطِ قرمزِ باورهای ساده مان هم عبور نکنیم که اگر نزدیک این خطوط شدیم، زنگهایی به صدا درآیند تا خوشی به هر قیمتی، نصیبمان نشود.
من مطمئنم و باور دارم که هیچکس بهتراز خود ما، قادر به تصمیم گیری برای لحظه های ما نخواهد بود و هیچ یاریی بهتر از ایجاد موج مثبت (حتی با اعتقاد راسخ به اشتباه بودن مسیر ما) نخواهد بود.
ما برای متفاوت بودن ، نیامدیم .
ما را، تک سلولیهایی بدون هیچگونه پیچیدگی و معادلات ماورائی تصورکنید که دوست داریم از "آنِ با هم بودنمان " نهایت لذت را ببریم.
* توضیح : به نظر من ،ازدواج و فرزند اول ،انقلابهای اول و دوم زندگی هر فرد هستند که چون هردوی اینها از عوامل بنیادین تغییر مسیر زندگی ام از "سرخوشی بی هدف" به "سرخوشی هدفمند" شده اند، مجبورم همیشه و با افتخار به نوعی از آنها یاد کنم (با احترام به نقش تهوع درمخاطب!)